تجربهی تماشای «پرندگان» برای چندمین بار همچنان تکاندهنده است و میخکوبکننده. کمتر فیلمی را میتوان پیدا کرد که با هر بار تماشا با اینکه میدانیم بناست در دقایق آتی چه اتفاقی رخ دهد، اما همچنان با تعلیق و هراس میخکوبمان کند و ما را پس از پایان فیلم و تماشای یک اثر سرگرمکننده عمیقا به فکر وادارد. فیلمِ «هیچکاک» برایم بیش از پیش دیدنی و حیرتآور به نظر میرسد. فیلمی به تمام معنا «سینمایی»، که هم در محدوده اثرگذاری و دریافت حسی، به سینما و هنر مربوط میشود و هم به لحاظ جنس حضور و خیالی که نمایندگی میکند به نوعی استعاره از خیال سینمایی و خیال هنریست. پرندگانِ هیچکاک پیش از هرچیز یک داستانِ سینماییست؛ داستانِ حملهی پرندگان به یک شهر ساحلی و کوچک امریکایی. و داستان انسانها و روابط بینشان با محوریت «ملانی دانیلز». پرندگان به تماشاچی احترام میگذارد و وظیفه خود میداند که او را با قصه گفتن سرگرم کند. اما چیزی که پرندگان را پرندگان میکند و هیچکاک را هیچکاک، قطعا در جزئیات بینظیر فیلم است که ناظر بر «فرم و چگونگی پرداخت» هستند. همین جزئیات است که قصه را ارتقا میدهد، پرندگان را به یک اثر هنریِ عمیق و دگرگونساز بدل کرده و هیچکاک را در مقام یک هنرمند و مولفِ حقیقیِ سینمایی جای میدهد. همانطور که عرض کردم جنسِ حضور و «هستنِ» فیلم پرندگان آنچنان با مدیوم سینما عجین است و آنچنان بافت درونی اثر هم از همین جنس حضور است که نمیتوان این را امتیازی شگرف برای هیچکاک ندانست. پرندگان عینِ سینماست و عینِ هنر؛ پرندگان در سینما «هستی» پیدا کرده و خیالی که با خود حمل میکند بر دل مینشیند و احیانا اگر بخواهد راهی به عقل باز کند ابتدا باید از دل عبور کند؛ دلی که «حس» میکند و قاموسش با قاموسِ عقل متفاوت است. دلی که آماده است برای باور کردنِ یک «پدیده» که واقع میشود و تمام درک فرم و حس به همین باور بستگی دارد. امیدوارم این نوشته کمک کوچکی باشد برای خود بنده و کسانی که بناست آن را بخوانند؛ کمکی در جهت جلا دادن به حس، که بتواند اثری چون پرندگان را از ورای حجابهای عقلانیِ غیرسینمایی، لمس و باور کند.
ادامه مقاله را از اینجا بخوانید.