نگاهی کامل به زندگینامهی Chris Redfield (قسمت اول)
شخصیت Chris Redfield در کنار Leon Scott Kennedy دو شخصیت اصلی و محبوب فرنچایز نامدار Resident Evil به شمار میآیند و اکثر خاطرات طرفداران این سری با این دو شخصیت گره خورده است. کریس به عنوان یک مأمور میدانی زبده نزدیک دو دهه است که با عملیاتهای بیوتروریستی در سرتاسر جهان مبارزه کرده و یکی از ماهرترین افراد عصر خود به شمار میآید.
در مقالهی امروز، به زندگینامهی مفصل و کامل Chris Redfield پرداختهایم.
پی سیییهای عزیز توجه داشته باشید که این مقاله دو قسمت دارد. همچنین با خواندن توضیحات زیر عکسها میتوانید برخی از فکتهای جذاب از سری رزیدنت ایول را مطالعه کنید.
همانند بسیاری از شخصیتهای دیگر در دنیای گیم، اطلاعات خاصی در مورد تولد و کودکی Chris Redfield در دست نیست. تنها چیزی که در مورد خانواده و پدر و مادر او میدانیم این است که کریس و خواهرش کلر، پدر و مادر خود را در زمانی نامشخص قبل از سال ۱۹۹۸ از دست دادهاند و تنها خویشاوند یکدیگر به شمار میآیند. این مسئله به خودی خود نشان میدهد آنها برادر و یا خواهر دیگری ندارند.
در بزرگسالی، Chris Redfield به عضویت نیروی هوایی ارتش آمریکا درآمد و آموزشهای مختلف خلبانی، تیراندازی، نبرد تن به تن و حرکات رزمی را فرا گرفت(چیزی که در گیمپلی نسخههای پنج و شش بسیار مشهود است) در همین دوره بود که کریس با یکی دیگر از افراد نیروی هوایی آمریکا دوستی نزدیکی برقرار کرد. مردی به نام Barry Burton که نام او برای طرفداران رزیدنت ایول کاملا آشنا است.
کریس یکی از ماهرترین و برجستهترین افراد Unit خود به شمار میرفت و خصوصا در استفاده از چاقو و سلاح گرم بسیار ماهر بود. اما موضوعی که کار را برای او در ارتش آمریکا سخت کرده بود مشکلات او با افراد مافوقش بود. کریس در آن دوران روحیهای بسیار طغیانگر داشت و به صورت کلی از آن دسته افرادی بود که لزوما از دستورات اطاعت نمیکرد و در صورت لزوم، کاری را انجام میداد که فکر میکرد بهترین کار ممکن است. همین نافرمانیها و اختلافات باعث شد او متوجه شود که دیگر امکان ادامه فعالیت برای او وجود ندارد. در این زمان دو روایت مختلف وجود دارد. اول اینکه خود Chris Redfield به علت نارضایتی از شرایط موجود از عضویت در نیروی هوایی آمریکا انصراف داد و روایت دوم این است که او به علت نافرمانیهای متعدد از ارتش اخراج شد. در هر صورت دوران او در نیروی هوایی آمریکا به اتمام رسیده بود.
بعد از خروج از نیروی هوایی آمریکا، کریس پیشنهادی بسیار جالب از سوی S.T.A.R.S دریافت کرد. ستارز سازمانی نظامی در شهر راکون سیتی بود که وظیفه حفظ امنیت و رسیدگی به برخی پروندههای خاص را برعهده داشت. کریس که پس از خروج از نیروی هوایی آمریکا به دنبال موقعیت جدیدی برای اثبات تواناییهای خود بود، مشتاقانه این پیشنهاد را قبول کرد. از آنجایی که ساز و کار سازمانی مثل ستارز متفاوت از یک تشکیلات دولتی بود، Chris Redfield میدانست که احتمالا با مشکلات و اختلافات بسیار کمتری دست و پنجه نرم خواهد کرد.
بعد از ورود به استارز، کریس به سرعت به یکی از بهترین افراد این تشکیلات تبدیل شد و در واحد خود با اختلاف بهترین تیرانداز بود و افراد ارشد ستارز نیز بسیار به او توجه داشتند. مهارت کریس در تیراندازی آنقدر قابل توجه بود که حتی توانست در مسابقهی تیراندازی دپارتمان پلیس راکون سیتی نیز به قهرمانی برسد.
بعد از گذشت مدتی، او دوباره با دوست قدیمی خود بری بورتون همکار شد و این دو پروندههای مختلفی را با موفقیت حل کردند. هر چند روحیهی متفاوت کریس باعث شده بود بعضا دست به اقدامات خارج از عرف و متفاوت نیز برای حل پرونده بزند. اما از آنجایی که کاپیتان تیم یعنی آلبرت وسکر به شدت به کریس علاقهمند بود و مهارتهای او را ستایش میکرد، نهایت تنبیه کریس به تذکر لفظی خلاصه میشد. در این دوران کریس همچنین با برخی از افراد ستارز مانند Forset Speyer و Joseph Frost نیز رابطهی بسیار دوستانهای داشت و آنها اغلب تعطیلات را با هم میگذراندند. در این بین کریس هر وقت که خواهرش کلر به ملاقات او میآمد برخی مهارتهای جنگی و نبرد را به کلر نیز آموزش میداد و از آنجایی که آنها تنهای اعضای خانواده یکدیگر بودند رابطه بسیار خوب و صمیمی با هم داشتند. کریس حتی فندک طلایی شخصی خود و چاقوی مخصوص ستارز را نیز به عنوان هدیه به خواهرش داد. رابطه دوستانه و ارزشمند خواهر-برادری کریس و کلر یکی از بهترین روابط سری رزیدنت ایول است.
ماحرای عمارت
در بهار سال ۱۹۹۸ بود که راکون سیتی میزبان فجایع و اتفاقات عجیب و غریبی بود. برخی گزارشها حاکی از قتلهای مرموز و حتی آدمخواری داشتند و جنگلهای اطراف راکون سیتی قربانیان زیادی گرفته بود. در ابتدا ادارهی پلیس راکون سیتی این قتلها و اتفاقات را منصوب به یک فرقهی شیطانی میدانست که با استعمال مواد مخدر قدرتمند دست به این جنایات میزنند و با حمله به مردان، زنان و کودکان و کشتن آنها، این افراد را به منزلهی قربانی و هدیه به شیطان در نظر میگرفتند. تحقیقات پلیس به کوهستان Arklay به عنوان پایگاه اصلی این گروه اشاره میکرد اما هیچ مضنون خاصی وجود نداشت. بعد از دو ماه تلاش و تحقیقات مداوم پلیس راکون سیتی در حل پرونده ناکام ماند و در ادامه با روند افزایشی قتلها، آنها مجبور شدند از سازمان S.T.A.R.S کمک بگیرند و ستارز وظیفهی رسیدگی به این پرونده را برعهده گرفت. در ۲۳ جولای همان سال بود که تیم Bravo ستارز به کوهستان Arklay که در بخش شمالی راکون سیتی قرار داشت اعزام شدند تا به صحت و سقم گزارشهای پلیس در مورد فرقهی شیطانی پی ببرند. اما پس خراب شدن وضع آب و هوا و آغاز شدن طوفانی شدید، ارتباط تیم Bravo با مرکز ستارز قطع شد و هیچ پاسخ رادیویی از آنها دریافت نشد. شب بعد از این اتفاق، این بار تیم Alpha ستارز به آنجا اعزام شدند. بعد از گردش و جستوجو، آنها جنازهی خلبان تیم Bravo یعنی Kevin Dooley را یافتند و در همین زمان بود که توسط گروهی از سگهای درنده مورد حمله قرار گرفتند. در طی این حمله Frost یکی از دوستان نزدیک کریس جان خود را از دست داد. تیم ستارز که غافلگیر شده بود نتوانست واکنش مناسب نشان دهد و از آنجایی که خلبان آنها Brad Vickers به تنهایی از آنجا فرار کرد اعضای باقی ماندهی تیم آلفای ستارز محبور شدند به عمارت بزرگی که در آن کوهستان بود رفته و در آنجا پناه بگیرند.
بعد از وارد شدن به این عمارت بزرگ، کریس ردفیلد در کنار جیل ولنتاین، بری بورتون و آلبرت وسکر به بررسی این عمارت مرموز به صورت جداگانه پرداختند. کریس هنگام جستوجو، یکی از اعضای تیم Bravo یعنی Rebecca Chambers را یافت و متوجه شد تیم Bravo هم مانند آنها به این عمارت پناه آورده بودند اما اعضای آن از یکدیگر جدا شدند. بعد از چند ساعت و با کشف مدارک و اسناد واضح و روشن، مشخص شدن این عمارت به طور مستقیم با شرکت Umbrella در ارتباط است و توسط موسس Umbrella یعنی Oswell Spencer ساخته شده و به عمارت اسپنسر معروف است. همچنین آزمایشگاهی مجهز و مخفی نیز در این عمارت کشف شد که میزبان آزمایشهای هولناک جهت ساخت سلاحهای زیستی برای ارتش آمریکا بود. در ادامه مشخص شد که یک نمونه از ویروس T موفق به فرار از مکان نگهداری خود شده و کارکنان آزمایشگاه را آلوده ساخته و این افراد آلوده به ویروس بودهاند که طی این چند ماه به قتل و آدمخواری افراد رهگذر در جنگل راکون سیتی پرداختهاند. همچنین مشخص شد آلبرت وسکر کاپیتان تیم آلفای ستارز خود یکی از مأموران ارشد این مجموعه بوده و وظیفه نابودی آزمایشگاه و مدارک باقی ماندن و کشتن تمام شاهدان را برعهده دارد. سپس آلبرت وسکر Bioweapon مدل Tyrant را آزاد کرد تا شاهدان حاضر در عمارت اسپنسر را بکشد اما این Bioweapon بلافاصله به خود آلبرت وسکر حمله کرده و او را به شدت زخمی کرد. بعد از فعل و انفعالات مختلف، Chris Redfield همراه ربکا چیمبرز، بری بورتون و جیل ولنتاین از عمارت اسپنسر فرار کردند. آلبرت وسکر نیز به لطف ویروسی که قبلتر به خود تزریق کرده بود با زحمت فراوان خود را از مهلکه نجات داد.
بعد از اتفاقات عمارت اسپنسر، کریس در بیمارستان راکون سیتی مورد درمان قرار گرفت و مشخص شد هیچگونه آسیب دیدگی جدی متحمل نشده است. بعد از گذشت مدتی، Chris Redfield به همراه ربکا چیمبرز، بری بورتون و جیل ولنتاین به شدت تلاش کردند تا اقدامات خطرناک Umbrella را به گوش مقامات بالاتر برسانند اما از آنجایی که رییس پلیس راکون سیتی Brian Irons از Umbrella رشوه دریافت کرده بود از گزارش به مقامات بالاتر خودداری کرد و به کل ستارز را منحل کرد تا جلوی فعالیتهای بیشتر کریس و همکارانش را بگیرد. خود کریس نیز به شدت تحت نظر بود. با این وجود کریس موفق شد اطلاعاتی در مورد G-Virus به دست آورده و از FBI درخواست کرد تا رابطهی رییس پلیس Irons با ویروس G را بررسی کنند. کریس نیز پس از فعل و انفعالات مختلف به طور موقت از کار کنار گذاشته شد و به بهانهی تعطیلات به اروپا سفر کرد. جیل ولنتاین نیز در راکون سیتی باقی ماند تا ادارهی پلیس راکون سیتی را بیشتر بررسی کند.
تحقیقات کریس در اروپا زیاد به طول نیانجامید چرا که او متوجه شد که خواهرش کلر توسط Umbrella در فرانسه ربوده شده و به جزیرهای به نام Rockfort منتقل شده است. در این بین نیروهای امنیتی Rockfort با سربازان وسکر که با نام HCF شناخته میشدند درگیر بودند و تعدادی از Bioweaponهای ویروس T نیز در جزیره رها شده بود. کریس این اطلاعات را از طریق لیان کندی دریافت کرد. لیان که معرف حضور همهی شما هست بعد از اتفاقات نسخهی دوم از یک پلیس تازهکار به یک مأمور US-STARCOM تبدیل شده بود و در راکون سیتی با کلر آشنا شده بود. Chris Redfield بلافاصله راهی این جزیره شد تا خواهرش را نجات دهد. در آنجا او با Rodrigo Juan Raval آشنا شد که نگهبانی بود که کلر را از زندانش آزاد کرده بود.
کریس بعد از آنکه متوجه شد که کلر از جزیره خارج شده، به جستوجو پرداخت تا مدارک و سرنخ مرتبطی پیدا کند. سپس او با آلبرت وسکر روبهرو شد و دریافت که وسکر اکنون قدرتهای فراانسانی داراست. وسکر سپس به کریس گفت که خواهرش کریس در قارهی قطب جنوب است. کریس با استفاده از یکی از جتهای موجود در پایگاه به نجات خواهرش شتافت. وسکر نیز خود به این پایگاه آمد چرا که در جستجوی آخرین نمونهی ویروس T-Veronica بود که در اختیار Alexia Ashford بود. بعد از رسیدن به پایگاه Antractica، کریس کلر را در عمارتی مشابه عمارت اسپنسر یافت در حالی که بیهوش بود. ملاقات کریس و کلر زیاد به طول نیانجامید چرا که کلر از کریس جدا شد تا زندانی به نام Steve Burnside که با او همکاری میکرد را پیدا کرده و نجات دهد.
اندکی بعد وسکر و Ashford تبدیل شده به هیولا با یکدیگر مشغول درگیری شدند و وسکر از مهلکه گریخت. کریس به طور موقت توانست Alexia Ashford را از پای درآورد.
بعد از اتفاقتی که به مرگ Steve انجامید، کریس سیستم Self-destruction پایگاه را فعال کرد و به خواهرش ملحق شد تا از آنجا فرار کنند. در این هنگام Alexia Ashford بار دیگر سد راه آنها شد.کریس و کلر سلاح ویژهای به نام Linear Launcher را فعال کردند که فوقالعاده قدرتمند بود اما برای شارژ شدن به زمان نیاز داشت. در این هنگام کریس از خواهرش خواست تا به سراغ جت برود و در آنجا منتظر کریس بماند. کلر به ناچار و با اکراه قبول کرد اما هنگام فرار Ashford دوباره سد راه او شد. در طی فعل و انفعالات و نبرد بین کریس و Ashford که اکنون شکلی به مانند سنجاقکی عظیم پیدا کرده بود، کریس موفق شد با استفاده از آن سلاح ویژه و تنها طی یک شلیک او را از پای درآورد.
در حالی که پایگاه در حال نابودی بود،کریس دریافت که وسکر کلر را گروگان گرفته است. کریس سعی کرد وسکر را قانع کند تا خواهرش را رها کرده و با خود او تسویه حساب کند که وسکر در پاسخ به او گفت که کشتن او(کریس) ارزشمندتر از به دست آوردن آخرین نمونهی ویروس T-Veronica بود. در ادامه وسکر و کریس با هم درگیر شدند و وسکر به لطف قابلیتهای فراانسانی خود کریس را به شدت زخمی کرد و در حالی که به نظر میرسید کار کریس تمام است، به لطف نزدیک شدن پایگاه به نابودی و انفجار کامل، کریس و وسکر دیگر توانایی ادامه نبرد را نداشتند. وسکر به کریس وعده داد که ملاقات بعدی آنها به مرگ کریس ختم خواهد شد. در ادامه کریس و کلر به لطف جت از آن پایگاه در حال نابودی فرار کرده و جان خود را نجات دادند. کلر از کریس درخواست کرد که دیگر او را ترک نکند و تنها نگذارد اما کریس به خواهرش گفت که او تمام تلاشش را برای نابودی نقشههای umbrella میکند. بعد از این اتفاق بود که کریس با همکار قدیمی خود جیل ولنتاین دیدار کرد و این دو به مدت پنج سال طی عملیاتها و تلاشهای گوناگون سعی کردند تا جلوی نقشههای Umbrella و استفاده از Bioweaponها را بگیرند اما اکثرا با شکست مواجه میشدند و تلاشهای آنها به سرانجام نمیرسید.
در سال ۲۰۰۳ بود که کریس و جیل سازمانی علیه Umbrella و Bioweaponها تأسیس کردند و به تحقیقات گسترده پیرامون ویروسهای مختلف مشغول شدند. در سال ۲۰۰۳ بود که آنها گزارشاتی از حملات گرگهای جهشیافته در قفقاز دریافت کردند. پس از سفر به قفقاز و رسیدن به روستایی کوچک، آنها مورد حملهی زامبیها قرار گرفتند. بعد از پای درآوردن زامبیها آنها متوجه شدند که حملات گرگها ویروس را میان مردم روستا پخش کرده است. در ادامهی جستوجو در روستا آنها با آلبرت وسکر مواجه شدند. کریس وسکر را متهم کرد که وقایع روستا را او پیادهسازی کرده اما وسکر این ادعا را رد کرد و حادثه گرگها و ویروس را یک حادثه خواند. در ادامه وسکر بدون توضیح کریس و جیل را ترک کرد و در این هنگام دو Hunter که Bioweapon قدرتمندی بودند به کریس و جیل حملهور شدند. کریس و جیل خود را به ماشین خود رسانده و با کمک نارنجکانداز موفق شدند Hunterها را نابود سازند. در ادامه آنها به تعقیب وسکر پرداخته و متوجه شدند او قصد باز کردن گاوصندوق یکی از خانهها را دارد. وسکر سپس فاش ساخت افراد این روستا در واقع کارکنان Umbrella بودند و Umbrella در مناطق مختلف جهان مناطقی را برای آزمایش و تحقیقات انتخاب میکند و به آزمایش ویروسها مشغول میشود. در طی فعل و انفعالاتی آن گاوصندوق منفجر میشود و کریس و جیل به همراه آنا (دختری که در آن روستا بازمانده بود) از مهلکه گریختند. سپس کریس و جیل به همراه تعدادی از نیروهای منطقهای حملهی تمام عیاری را علیه پایگاه Umbrella در قفقاز شروع کردند و تمام ویروسهای موجود و Bioweaponها را نابود ساختند. در نهایت با این که به نظر میرسید کار تمام شده، Sergei Vladimir یک Bioweapon قدرتمند به نام T-A.L.O.S را در پایگاه رها کرد تا کریس و جیل را از پای درآورد. او در واقع کریس و جیل را در اتاق این Bioweapon زندانی کرده و او را رها نمود. طی نبردی سخت و طولانی، کریس و جیل موفق به شکست T-A.L.O.S شدند و بدین ترتیب پروندهی Umbrella حداقل در قالب فرمت قبلی برای همیشه بسته شد. البته کریس به خوبی میدانست تا وقتی آلبرت وسکر زنده است و نقشه دارد، کار آنها هیچ گاه با Bioweaponها تمام نمیشود. نکته جالب این است که کریس نمیدانست در واقع آلبرت وسکر به همان پایگاه نفوذ کرده بود تا Vladimir را به قتل برساند.
بعد از سقوط و نابودی Umbrella، مشخص شد گروهی از محققان فراری این شرکت دادهها و اطلاعات پیرامون Bioweaponها را در بازار سیاه به گروههای تروریستی فروختهاند. در جواب به این تهدید بزرگ، کریس و جیل سازمانی به نام Bioterrorism Security Assessment Alliance را تأسیس کردند تا به مقابله با استفاده از Bioweaponها بپردازند. در سال ۲۰۰۵، یک سال پس از واقعه شوم Tragrigia Panic، سازمان Bioterrorism Security Assessment Alliance از ظهور دوبارهی II Veltro اطلاع پیدا کرد. II Veltro گروه Bioterrorist بسیار خطرناک و مخوف بودند. برای تحقیقات بیشتر، مدیر اجرایی Bioterrorism Security Assessment Alliance یعنی Clive O’Brian، کریس ردفیلد را همراه با همکار جدیدش Jessica Sherawat را به کوهستانی در فنلاند فرستاد. جایی که شایعه شده بود II Veltro در حال فعالیتهای نامشخص است. پس از رسیدن به مکان مورد نظر، کریس و جسیکا ارتباط رادیویی خود را با مرکز Bioterrorism Security Assessment Alliance از دست دادند و مجبور شدند مأموریت خود را بدون کمک رادیویی به اتمام برسانند.
در همین حین بود که جیل ولنتاین و همکارش Parker Luciani مأموریت پیدا کردن و بازگرداندن کریس و جسیکا را آغاز کردند. بر اساس اطلاعات به دست آمده، به نظر میرسید آن دو جایی در دریای مدیترانه سوار بر کشتی هستند.
در سمت دیگر کریس و جسیکا پس از رسیدن به قلهی کوه در فنلاند شاهد سقوط وحشتناک هواپیما بودند. بعد از رسیدن به مکان سقوط و بررسی شواهد آنها آثاری از ویروس و همچنین جنازهی خلبان هواپیما که به نظر میرسید از اعضای II Veltro است را پیدا کردند. Chris Redfield و همکارش Jessica Sherawat به مسیر خود ادامه داده و به معدنی رسیدند که به نظر میرسید میانبری است برای رسیدن به مخفیگاه II Veltro. در آنجا آنها مورد حملهی گرگهای جهش یافته با ویروس T-Abyss قرار گرفتند که البته در آن موقع آنها از این موضوع اطلاعی نداشتند. در حین این نبرد، پای کریس آسیب دید با این حال او با کمک جسیکا توانست حملهی گرگها را دفع کند و به راه خود ادامه دهد. در ادامهی مسیر آن دو بالاخره مخفیگاه II Veltro را یافتند که در واقع یک پایگاه هوایی متروکه بود. بعد از این اتفاق ارتباط رادیویی آنها با O’Brian برقرار شد و آن دو اطلاعات خود را به اشتراک گذاشتند. همچنین کریس متوجه شد که جیل و پارکر احتمالا توسط II Veltro دستگیر شدهاند (همان مأموریت نجات کریس در دریای مدیترانه که به نظر میرسید بر اساس اطلاعات دروغین و جعلی انجام شده)
بعد از این شنیدن این خبر کریس بلافاصله به پایگاه Bioterrorism Security Assessment Alliance بازگشته و سوار بر جت به نجات پارکر و جیل شتافت. اما هیچ اطلاعاتی از مکان کشتی Quuen Zenobia که در واقع مقر اصلی II Veltor بود در دست نبود. پس از این بلاتکلیفی، O’Brian به پیشنهاد Chris Redfield دو مأمور را به همان پایگاه هوایی در فنلاند فرستاد تا با کسب اطلاعات بتوانند مکان دقیق کشتی را کشف کنند. این ماموریت موفقیتآمیز بود و مکان Quuen Zenobia کشف شد. کریس و جسیکا سپس خود را به مکان کشتی رسانده و بر روی عرشهی کشتی پیاده شدند. اما اندکی بعد آنها دریافتند که این کشتی در واقع بدل و کپی Queen Zenobia است نه کشتی اصلی. کریس در ادامه با اندکی جستجو اینبار مکان دقیق Queen Zenobia را پیدا کرد.
این بار هنگام نزدیک شدن به کشتی Queen Zenobia با قایق، آنها توسط هیولایی دریایی مورد حمله قرار گرفتند که البته توانستند با موفقیت آن را شکست داده و خود را به ورودی کشتی برسانند. بعد از اندکی جستوجو آنها جیل و پارکر را پیدا کردند. کریس و جیل سپس به آزمایشگاه کشتی رفته و یک بار برای همیشه جلوی ویروس T-Abyss را گرفتند. اما آن دو نمیدانستند تمام این وقایع در حال مشاهده و نظارت توسط Morgan Lansdale (مغز متفکر پشت خرابکاری Terragrigia) بودند. در همین حین جسیکا و پارکر به دنبال راهی برای به تأخیر انداختن غرق شدن Queen Zenobia بودند. در نهایت کریس و جیل توانستند خود را نجات دهند اما نتوانستد پارکر را نجات دهند. پارکر توسط جسیکا که مشخص شد نفوذی Morgan بوده است مجروح شده بود.
اما مأموریت آنها هنوز ادامه داشت. بعد از بازگشت به پایگاه Bioterrorism Security Assessment Alliance، آنها متوجه شدند که این O’Brian بوده است که این شایعات مربوط به بازگشت II Veltro را هماهنگ کرده تا بتواند به اسناد و اطلاعات مربوط جهت محکوم کردن Morgan دست یابد. O’Brian همچنین به آنها گفت که کشتی سومی نیز وجود دارد به نام Queen Dido. کریس و جیل به سراغ این کشتی در خرابههای Terragrigia رفتند و در آنجا رییس II Veltro یعنی Jack Norman را زنده یافتند. او سپس با تزریق T-Abyss به Ultimate Abyss تبدیل شد و کریس و جیل طی نبردی سخت او را شکست دادند و با کسب مدارک و سرنخهای مختلف، توانستند گناهکار بودن Morgan را به اثبات برسانند. Morgan سپس دستگیر شد و سازمان Bioterrorism Security Assessment Alliance هم به global United Nations special operations تغییر نام یافت. کریس در این زمان به مامور عملیاتی ویژه تبدیل شد و به یکی بالا ردهترین افراد global United Nations special operations تبدیل گشت و به همراه جیل ولنتاین ماموریتهای متعددی جهت جلوگیری از Bioweaponها در آسیا، آمریکا و آفریقا به سرانجام رساندند.
پیدا کردن Oswell Spencer
در سال ۲۰۰۶, global United Nations special operations از منبعی موثق، مکان Oswell Spencer موسس Umbrella را به دست آورد. کریس و جیل راهی عمارت مورد نظر شده تا اسپنسر را بازجویی کنند. اما هنگام رسیدن به آنجا با جنازهی نگهبانهای اسپنسر مواجه شدند که به شکلی فحیع کشته شده بودند. کریس و جیل سپس از سد تلهها و دشمنان متعددی گذشته و در نهایت خود را به تالار اصلی رساندند. در آنجا با جنازه نگهبانهای بیشتری مواجه شدند. هنگام باز کردن در اتاق اسپنسر، آنها با آلبرت وسکر مواجه شدند که به تازگی اسپنسر را کشته بود. پس از درگیری با وسکر، جیل و کریس به راحتی شکست خوردند و در حالی که وسکر قصد داشت کریس را بکشد، جیل فداکاری کرده و خود و وسکر را از پنجرهی اتاق به پایین پرتاب کرد.
طی سه ماه بعد از این حادثه global United Nations special operations و خود Chris Redfield به جستجوی گسترده برای پیدا کردن Jill Valentine دست زدند که هیچ نتیجهای به همراه نداشت و در نهایت جیل ولنتاین به عنوان مرده در نظر گرفته شد. کریس اما حاضر نبود این موضوع را بپذیرد و معتقد بود که جیل هنوز زنده است. او البته اطلاعات ناقصی در مورد زنده بودن جیل پیدا کرد که هیچکدام از آنها قبل از سال ۲۰۰۹ تأیید نشدند.
وقایع Kijuju
کریس ردفیلد اکنون به عنوان فعالترین و مهمترین مأمور کل global United Nations special operations شناخته میشد و ماموریتهای متعددی را با موفقیت پشت سر گذاشته بود. در سال ۲۰۰۹ بود که Chris Redfield همراه همکار جدیدش Sheva Alomar و تیم آلفای global United Nations special operations راهی Kijuju در آفریقا شدند تا تاجر Bioweaponها یعنی Ricardo Irving را دستگیر کنند.
پس از رسیدن به آنجا، کریس و شوا Reynard Fisher را ملاقات کرده و تجهیزات و اطلاعات مورد نظر را دریافت کردند. آنها سپس تصمیم گرفتند به تیم آلفا که قبلتر از آنها به منطقه اعزام شده بودند ملحق شوند. اما کریس و شوا مورد حملهی گسترده افراد محلی آنجا که به ویروس Las Plagas مبتلا شده بودند قرار گرفتند. آن دو با شکست دشمنان به مسیر خود ادامه دادند اما مأموریت آنها شکلی متفاوت به خود گرفت وقتی که Reynard به قتل رسید و کریس و شوا دریافتند که تقریبا تمام اعضای تیم آلفا قتل عام شدهاند به استثنای کاپیتان تیم یعنی کاپیتان Dechant که به شدت مجروح شده بود. قبل از مرگ، Dechant فاش کرد که این مأموریت برنامهریزی شده بود و سپس یک هارد درایو را به کریس داد که حاوی اطلاعات مهمی از Irving بود.
بعد از این اتفاق کریس و شوا ماموریت پیدا کردند تا اطلاعات هارد درایو را برای پایگاه مرکزی ارسال کنند. به همین منظور آنها به سمت کامپیوتری در آن منطقه حرکت کردند اما در بین راه مورد حملهی نوع جدیدی از BOWها قرار گرفتند که به ویروس Uroboros مبتلا شده بودند. آنها دریافتند همین BOWها بودند که تیم آلفا را نابود کرده بودند. کریس و شوا به سختی آنها را شکست داده، خود را به کامپیوتر رسانده و اطلاعات را برای HQ ارسال کردند.
در ادامه ی مسیر کریس و شوا شاهد سقوط هلیکوپتر پشتیبانی Kirk بودند که در طول این عملیات به آنها کمک کرده بود. آن دو به سمت محل سقوط رفتند به امید اینکه Kirk را نجات دهند اما هنگام رسیدن به آنجا با جنازهی سوزان او مواجه شدند. کریس و شوا که از دیدن این منظره غافلگیر شده بودند مورد حملهی گروهی از موتورسواران قرار گرفتند که با کمک کاپیتان تیم دلتا Josh Stones نجات پیدا کردند. بعد از صحبت با یکدیگر، کریس متوجه شد در ادامهی مسیر باید به معدن برود. در این هنگام همچنین اطلاعات آنالیز شده از HQ عکس زنی بسیار شبیه Jill Valentine را نشان میداد که باعث تعجب و سردرگمی کریس برای لحظاتی نیز شد.
کریس و شوا به راه خود ادامه داده و در معدن با شمار زیادی از دشمنان مختلف و BOWها درگیر شدند و خطرات مختلف زیادی را پشت سر گذاشتند. در نهایت کریس و شوا Irving را در ساختمانی نزدیک معدن گیر انداختند اما زنی ناشناس با حضور خود حواس پرتی ایجاد کرده و Irving را نجات داد. بعد از این اتفاق کریس با چک کردن اطلاعات به جا مانده به تعقیب Irving در مناطق مختلف مانند کارخانهی روغن ادامه داد و او و شوا در طول مسیر با خطرات مختلفی مانند انواع مختلف BOWها نیز مواجه شدند. در نهایت تعقیب و گریز به کشتی رسید و Irving با تزریق ویروس به هیولایی بزرگ تبدیل شد وکریس و شوا با کمک Machine Gunهای موجود در عرشه او را شکست دادند. در حالی که به نظر میرسید ماموریت آنها تمام شده کریس به شوا گفت که میخواهد جیل را پیدا کند و اتفاقات عمارت اسپنسر که منجر به ناپدید شدن او شده بود را برای شوا شرح داد.
در ادامه کریس و شوا به مسیر خود در غارها و مناطق زیرزمینی ادامه دادند. Josh نیز از آنها جدا شد تا بتواند نیروی پشتیبانی فراهم کند. در ادامه فعل و انفعالات مختلف زیادی رخ داد از جمله کشف آزمایشگاهی بزرگ که پر بود از کپسولهای آزمایش انسانی، نبرد با BOW بسیار غول پیکر و خطرات و اتفاقات مختلف. در نهایت طی فراز و نشیبهای متعدد آنها Excella Gionne موسس Tricell که یک شرکت دارویی بزرگ بود را پیدا کردند. اما او از ارائه هرگونه اطلاعات به کریس و شوا خودداری کرد. در ادامهی مسیر کریس از طریق دستگاه رادیویی خود مکالمهی بین وسکر و Excella را شنید و دریافت وسکر نیز از حادثهی عمارت اسپنسر جان سالم به در برده است.
در نهایت کریس و شوا به وسکر و آن زن مجهولالهویه رسیدند. وقتی کریس از وسکر در مورد مکان جیل پرسید، متوجه شد آن زن در واقع همان جیل ولنتاین است که اکنون توسط وسکر شستوشوی مغزی داده شده و فرمان وسکر را اجرا میکند. بعد از نبردی کوتاه وسکر از آنجا خارج شد و کریس و شوا دریافتند دستگاهی که در سینهی جیل قرار دارد باعث رفتارهای او میشود. سپس طی نبردی سخت بدون آسیب رساندن به جیل آن دو دستگاه را خارج کرده و جیل را نجات میدهند.
کریس و شوا سپس به تعقیب Excella و Wescker ادامه دادند و راه خود را در میان دشمنان متعدد روی کشتی باز کردند. وقتی که به Excella رسیدند، او با عجله فرار کرد و کیف دستی حامل سرمهای PG67A/W را بر روی زمین انداخت. کریس با وجود اینکه از کارکرد این سرم اطلاعی نداشت اما یکی از آنها را برداشت چرا که به اهمیت آنها پی برده بود.
در ادامهی تعقیب و گریز آنها Excella را گیر انداختند اما سپس متوجه شدند که او به ویروس Uroboros آلوده شده و به هیولایی عظیم تبدیل شد. سپس طی نبردی سخت و با کمک Satellite Laser Device آنها توانستند Excella که اکنون به Uroboros Ahera تبدیل شده بود را شکست دهند.
در اینجا کریس تماسی از جیل دریافت کرد که به او گفت وسکر برای ثابت نگه داشتن ویروس درون بدن خود هر از چندگاهی باید سرم PG67A/W را بزند و اگر بیش از حد تزریق کند امکان مسمومیت و اوردوز وجود دارد. در ادامه کریس و شوا با وسکر درگیر شده و به سختی توانستند سرم را به او تزریق کنند که باعث درد شدید در بدن ویکر شد. وسکر به سختی خود را به یک هواپیمای جنگی رسانده و آنجا بار دیگر با کریس و شوا درگیر شد. طی نبردی کوتاه هواپیما در آتشفشانی سقوط کرد و آن سه به سختی جان سالم به در بردند.
پس از سقوط وسکر خود را به Uroboros مبتلا کرد و به هیولایی قدرتمندتر تبدیل گشت. کریس و شوا طی نبردی چند مرحلهای او را شکست داده و به داخل مواد مذاب انداختند. در همین حین جیل و جاش به همراه هلیکوپتر پشتیبانی به کمک آنها آمدند و کریس و شوا با استفاده از دو RPG کار وسکر را یکسره کردند…
پس از این اتفاقات که به کشته شدن وسکر و نجان جیل ختم شد، با وجود اینکه کریس از نتیجه خوشنود بود، اما به خوبی میدانست دیر یا زود فرد یا افرادی مانند وسکر دوباره قد علم میکنند و بازار استفاده از BOWها داغتر از همیشه خواهد بود. کریس تصمیم گرفت دوباره فرماندهی و کاپیتانی یک تیم از اعضای جوان را به عهده بگیرد و اطلاعات، تجربه و دانش خود را به اعضای جوانتر منتقل کند. همچنین کریس جیل را به آمریکا برد تا دوران درمان خود را در آنجا بگذراند. اندکی بعد کریس ایمیلی از بری بورتون دوست قدیمی خود دریافت کرد که از نجات جیل و کریس ابراز خوشحالی کرده بود. کریس و جیل نیز در جواب از بورتون خواستند به BSAA بپیوندد که بورتون در نهایت پذیرفت.
اندکی بعد از اتفاقات منجر به مرگ وسکر، کریس از یک عضو میدانی صرف به کاپیتان تیم تبدیل شده بود و با اعضای جوانتر همکاری میکرد. یکی از اعضای جوان تکتیراندازی به نام Piers Nivans بود که مهارت بسیار بالایی داشت و کریس نیز بسیار روی او حساب باز میکرد.
در آگوست سال ۲۰۱۰ بود که کریس پیامی از طرف ربکا چیمبرز همکار و دوست قدیمی خود دریافت کرد. چیمبرز اکنون به عنوان مشاور در BSAA فعالیت میکرد.
چیمبرز از کریس خواست تا او را در دانشگاه فلسفهی استرالیا ملاقات کند. کریس به همراه Piers راهی دانشگاه شد و دریافت که ویروسی از خانوادهی T در دانشگاه پخش شده است و افراد را مبتلا ساخته. در ادامه کریس، پیرس و ربکا به جستوجو در دانشگاه پرداختند و آزمایشگاه مخفی پروفسور رایان هاوارد را نیز پیدا کردند. سپس آنها مدارکی به دست آوردند که پروفسور هاوارد با Umbrella در ارتباط بوده است. در ادامه آنها پسر پروفسور یعنی تایلر را پیدا کردند و تصمیم گرفتند با هم همکاری کنند تا این قضیه به سرانجام برسد.
در نهایت کریس، پیرس، ربکا و تایلر دریافتند مقصر اصلی پشت فاجعه و Outbreak در دانشگاه در واقع دانشجویی به نام Mary Grey بوده است که به لطف ویروس T به دانشی غیرقابلباور دست یافته است. Mary سپس به هیولایی مخوف تبدیل شد و کریس و همراهانش طی نبردی سخت او را از پای درآورند و به فاجعهی دانشگاه فلسفهی استرالیا پایان دادند.