فیلم «انگاشته»، تازهترین فیلم «کریستوفر نولان» یکی از بدترین آثار او است و تنها یک هدف را دنبال میکند، «گیج کردن مخاطب»، و قصد دارد این هدف را به هر قیمتی انجام دهد. این گیج کردن اما با سینما نیست بلکه تماماً از طریق دیالوگ و بازی با تدوین است. این فیلم مانند پازلی است که روی تکههای آن هیچ نقش و نگاری وجود ندارد، زیرا یک پازل پس از حل شدن ممکن است یک تصویر زیبا از یک منظره طبیعی، برج ایفل یا یک نقاشی اثر «رامبرانت» را نمایان کند، اما با حل شدن معمای این فیلم، تقریباً چیز دیگری از آن باقی نمیماند، گویی تکههای پازل کاملاً بی طرح و سفیدند. حتی هدف از طرح این معما نیز مشخص نیست! تکههای این فیلم که باید بتوانید آنها را کنار هم بگذارید، جز با تدوین یا چیز دیگری ایجاد نشدهاند. تئوری فیلم ساده است، شما بهراحتی میتوانید پس از یکبار یا نهایتاً دو بار متوجه اتفاقات بشوید، فقط کافی است بپذیرید که بازی بازمان یا هر کاری که شخصیتها انجام میدهند، با توجه به علمی که احتمالاً در زمان رخ داد فیلم وجود دارد امکانپذیر است، هرچند فیلم بهطور دقیق زمان وقوع رویداد را نیز مشخص نمیکند و حتی اگر نامشخص بودن این تاریخ و نبود اسمی برای پروتاگونیست داستان، نشانی از این باشد که این اتفاق در هرزمانی و توسط هر شخص یا اشخاصی ممکن است روی بدهد، باز به خوبی اجرانشده است. اگر قبول کنید که سفر در زمان (یا هر چیزی که در فیلم اسم آن را گذاشتند، اعم از معکوس کردن آنتروپی مواد با استفاده از یک الگوریتم) در فیلم امکانپذیر است آنوقت نهتنها فهمیدن بقیه رویدادها برایتان سخت نیست، بلکه خیلی جاها به تناقضهای سادهای نیز میرسید. هدف از این نقد، بررسی تئوری استفادهشده در فیلم نیست اما بگذارید نکتهای را در باب آن بررسی کنیم.
ادامه نقد را از اینجا بخوانید.