پی سی لطفا گول نخورید! | ۱۰ دروغ بزرگ که باعث می‌شوند ۱۰ بازی فوق العاده را از دست بدهید – بخش هشتم - پی سی

دنیای بازی ها متاسفانه پر است از دروغ و اراجیف و حرف های مضحک که حتی منتقدین هم دیگر زیاد می گویند چه برسد به کاربران. حرف ها و نظرات افراد افراطی که خدا نکند با یک چیزی مشکل داشته باشند و دشمن شوند، دیگر تا ابد ذهن تک بعدیشان نمی تواند غیر از آن را قبول کند. مثال بارزش هم دشمنان بی منطق و کوته فکر یوبیسافت که چون فلان بازی این شرکت زمان عرضه باگ داشته است تا ابد دیگر هر بازی این شرکت را بدون این که جلدش را از نزدیک دیده باشند می کوبند (از نظر شخصی من اصلا لیاقت بازی های این شرکت را ندارند) و ذهن افراطی و کینه ای آنها نمی تواند دیگر چیزی غیر از این را قبول کند. همه ی ما بارها از این قبیل حرف ها و دروغ ها شنیده ایم که در مجامع بازی یک کلاغ و چهل کلاغ شده اند، هر کسی هم می رسد یک چیزی می گذارد رویش و می دهد دست بعدی تا نهایتا یک دروغ بزرگ درست شود که ذره ای هم با واقعیت همخوانی ندارد و خیلی وقت ها باعث می شود بسیاری از بازیبازان سراغ برخی بازی های عالی و جذاب نروند. امروز دقیقا دست گذاشته ام روی ۱۰ تا از این دروغ های بزرگ که در مورد ۱۰ بازی جذاب و باکیفیت یک کلاغ و چهل کلاغ شده اند و آن قدر دهان به دهان چرخیده اند که باعث شده اند از فلان بازی جذاب یک هیولا خلق شود که کلا غیر قابل بازی است و خیلی ها به همین خاطر سراغش نرفته اند. البته خب این مقاله نظر بنده است و شاید برخی از شما با این لیست موافق نباشید و یا شاید فکر کنید برخی از اینها دروغ نیستند. بالاخره نظر هر کسی محترم است ولی این مقاله ی من و نظر بنده است که مطالعه می فرمایید. پس اگر تا اینجا با من همراه بوده اید از شما دعوت می کنم که در ادامه ی مطلب قسمت پنجم “۱۰ دروغ بزرگ که باعث می‌شوند ۱۰ بازی فوق العاده را از دست بدهید” با من و وبسایت گیمفا همراه باشید. امیدوارم که این مطلب باعث شود که شاید به سراغ برخی از این بازی ها که به خاطر این دروغ های بزرگ از دستشان داده اید بروید و یک تجربه خوب داشته باشید.

۱۰ – Splatterhouse چون خیلی خشن بود بازی خوبی نبود!

Splatterhouse

چرا خشونت در مورتال کامبت عیبی ندارد باشد و اگر با فک کنده شده یک نفر سلفی بگیریم خوب است و در نمره ی بازی تاثیر نمی گذارد، ولی در یک بازی کوچک گناه کبیره است؟ این موضوع هیچ گاه برایم قابل قبول نشده و نمی شود و نخواهد شد که تا این حد از تبعبض را ببینیم حتی در نمره ها و نقدهای منتقدان سایت های بزرگ و معتبر. مثل اتفاقی که برای بازی Splatterhouse رخ داد و به خاطر خشونت و زبان تند، کلی آن را الکی کوبیدند چون زورشان به آن می رسید. پس سن و سال و رده بندی بازی چیست؟ خب بازی بزرگسال است دیگر. حکایت همان حرف مسخره ای که می گفتند چرا لست آو اس ۲ خشن است و دختر خانم صورتی منتقد از آن ترسیده بود! ولی خب زورشان به آن بازی که نمی رسد بلکه می روند سراغ کوچکترها مثل Splatterhouse. چرا باید بر عنوانی که مربوط به فرنچایزی است که از همان سال ۱۹۸۸ خشونت بخشی اساسی از آن بوده است، به خاطر خشونت و گویش بتازیم و آن را همه جوره سیلی بزنیم و بکوبیم؟ مگر همیشه باید یک اثر هنری اعم از فیلم یا بازی یا نقاشی یا موسیقی و … باید مطابق با عرف و هنجارهای جامعه و برای خوشی دل عموم باشد؟ پس تکلیف اثر های خاص و هنرمندان خاص و مخاطبان خاصی که دنبال حرف متفاوت هستند چه می شود؟ پس بیاییم کلا موسیقی متال را تعطیل کنیم و فقط پاپ بسازیم تا عامه مردم راضی باشند و بگوییم قشر خاصی که به متال علاقه دارند به درک. نه عزیزان… شما که دوست ندارید همان پاپ را گوش دهید و سراغ چیزی که برایتان عرف نیست نیایید. مگر شما را اجبار کرده اند که موسیقی متال گوش دهید یا مورتال کامبت و Splatterhouse بازی کنید و شروع به غر زدن در مورد خشونت آن ها کنید؟ شما می خوانید و می دانید و می بینید که فلان بازی بسیار خشن است. مثل من خوشتان می آید، بفرمایید بازی کنید. خوشتان نمی آید، بروید و بازی محبوبتان را تجربه کنید. دیگر چرا یک بازی را فقط برای خشونتش می کوبید و می گویید چون خیلی خشن است آشغال است؟ شاید بگویید بابا حالا اول بازی رو اصلا معرفی کن تا ببینیم چی هست!

شاید اگر بگویم بازی متایش ۵۹ است و بسیار بد است و اصلا سراغ آن نروید در دیدگاه اکثریت بسیار خوب باشم، ولی خوب می دانید که بنده هیچ گاه توجهی به متای بازی نمی کنم و تجربه خودم از آن را به شما منتقل می کنم، زیرا که حس می کنم این را به شما مدیونم که حرف راست را لااقل از نظر خودم به شما بزنم. ترجیح می دهم به جای این که اکثریت بگویند به به چه منتقد خوبی که دقیقا مانند متا نمره داده است، چند نفر انگشت شمار به خاطر نقد من و نمره من بروند و Splatterhouse یا خیلی بازی های دیگر که به این شکل بوده و برای شما معرفی کرده ام را تجربه نمایند و شاید با خود بگویند فلانی راست می گفت، حیف بود اگر بازی نمی کردیم. خلاصه ی کلام این که Splatterhouse را بازی کنید زیرا خیلی هیجان انگز و متفاوت است. عیب و ایراد هم دارد، ولی مجموع آن یک بازی هیجان انگیز است که مخصوصا برای علاقمندان “خشونت و هک اند اسلش” تجربه ای جذاب را رقم خواهد زد. باز هم مثل همیشه تگرار می کنم: “متای بالا برای خوب بودن یک بازی شرط کافیست ولی منای پایین برای بد بودن یک بازی شرط کافی نیست.”

Splatterhouse یک هک اند اسلش beat ’em up خونین و مرگبار و بسیار هیجان انگیز است که توسط Namco Bandai Games ساخته و در سال ۲۰۱۰ توسط این کمپانی برای PlayStation 3 و Xbox 360 منتشر گردید. داستان بازی از این قرار است که Jennifer Willis قرار است تا مصاحبه ای را با دکتر Henry West در عمارت وی انجام دهد که پروفسور نکروبیولوژی است. دوست پسر وی یعنی ریک تیلور (که شما در نقش او قرار دارید) هم با او می رود تا اتفاق بدی برایش رخ ندهد. در لحظه ای که ریک می خواهد به جنیفر پیشنهاد ازدواج دهد، ان دو توسط موجودات ازمایشگاهی دکتر وست مورد حمله قرار می گیرند و انها جنیفر را ربوده و ریک را با زخم و اسیبهایی مرگبار رها می کنند تا بمیرد. در لحظه مرگ، Terror Mask ریک را صدا می زند و به او می گوید حاضر است وی را از مرگ نجات دهد و کمک کند تا نامزدش را هم پیدا کند در صورتی که ریک این ماسک را به صورت بگذارد. ریک که در حال مرگ است و چاره دیگری هم ندارد این کار را انجام می دهد و با این کار تبدیل به یک غول تنومند می شود که قدرتش از خون دیگران است. وی شروع به تعقیب دکتر وست و جنیفر در ابعاد مختلف و دوره های زمانی مختلف می کند و انواع و اقسام موج های موجودات خونخوار دیوانه و عجیب را که به وی هجوم می اورند از بین می برد و نهایتا در می یابد که وست قصد دارد تا ماهیتی به نام “The Corrupted” را به دنیای انها بیاورد آن هم از طریق قربانی کردن جنیفر تا به این ترتیب “The Corrupted” همسر درگذشته و معشوقه وی یعنی لونا را به زندگی بازگرداند.

چرا خشونت در مورتال کامبت عیبی ندارد باشد و اگر با فک کنده شده یک نفر سلفی بگیریم خوب است و در نمره ی بازی تاثیر نمی گذارد، ولی در یک بازی کوچک گناه کبیره است؟ این موضوع هیچ گاه برایم قابل قبول نشده و نمی شود و نخواهد شد که تا این حد از تبعبض را ببینیم حتی در نمره ها و نقدهای منتقدان سایت های بزرگ و معتبر. مثل اتفاقی که برای بازی Splatterhouse رخ داد و به خاطر خشونت و زبان تند، کلی آن را الکی کوبیدند چون زورشان به آن می رسید. پس سن و سال و رده بندی بازی چیست؟ خب بازی بزرگسال است دیگر. حکایت همان حرف مسخره ای که می گفتند چرا لست آو اس ۲ خشن است و دختر خانم صورتی منتقد از آن ترسیده بود! ولی خب زورشان به آن بازی که نمی رسد بلکه می روند سراغ کوچکترها مثل Splatterhouse. چرا باید بر عنوانی که مربوط به فرنچایزی است که از همان سال ۱۹۸۸ خشونت بخشی اساسی از آن بوده است، به خاطر خشونت و گویش بتازیم و آن را همه جوره سیلی بزنیم و بکوبیم؟ مگر همیشه باید یک اثر هنری اعم از فیلم یا بازی یا نقاشی یا موسیقی و … باید مطابق با عرف و هنجارهای جامعه و برای خوشی دل عموم باشد؟ پس تکلیف اثر های خاص و هنرمندان خاص و مخاطبان خاصی که دنبال حرف متفاوت هستند چه می شود؟ پس بیاییم کلا موسیقی متال را تعطیل کنیم و فقط پاپ بسازیم تا عامه مردم راضی باشند و بگوییم قشر خاصی که به متال علاقه دارند به درک.

Splatterhouse بعد از انتشار نقدهای متوسط و گوناگونی را دریافت نمود (امتیاز متای ۵۹) و برخی بسیار از آن راضی بودند (مانند بنده) و برخی نیز بسیار از آن انتقاد کردند. دلیل اصلی خیلی از این انتقادات و بحث برانگیز بودن بازی این بود که سطح خشونت خیلی بالایی در بازی وجود داشت و همچنین بازی از نظر نوع گویش و دیالوگ ها و .. بسیار بی پرده بود و در آن از مسائل غیراخلاقی تا خشونت بی حد و مرز و … وجود داشت و ان هم به یک صورت طنز تلخ و عجیب که خاص خود بازی بود و اتفاقا به نظر من همین موضوع نقطه قوت بازی بود زیرا شبیه هیچ عنوان دیگری نبود. بازی هیچ ابایی از نشان دادن خشونت عریان و بیان دیالوگ های سخیف و زننده و نشان دادن تصاویر غیراخلاقی و .. نداشت و همین موضوع باعث شده بود تا بحث ها و انتقادات زیادی به آن وارد شود و موضوعی که این را تشدید کرده بود هم موزیک هوی متال و سنگین بازی بود که مثلا در ساندترک آن، قطعاتی مثل شاهکار “Walk with Me in Hell” از گروه  Lamb of God وجود داشت. از آن جایی هم که بسیاری در همان حالت عادی و به تنهایی موسیقی هوی متال را عجیب و شیطانی و .. می دانند قرار داشتن این نوع موسیقی را در بازی مثل Splatterhouse دلیلی تشدید کننده برای انتقاد از بازی می دانستند که البته درست یا غلط بودن این ادعاهای آن ها اصلا مشخص نیست و کاملا نسبی است زیرا شخصی مانند بنده عاشق موسیقی بازی و گیم پلی خشن و مرگبار آن هستم و اصلا دلیل علاقه ی من به این بازی همین خشونت و موسیقی اش است همان طور که دلیل علاقه ی من به مورتال کامبت خشونتش است.

Splatterhouse بعد از انتشار نقدهای متوسط و گوناگونی را دریافت نمود (امتیاز متای ۵۹) و برخی بسیار از آن راضی بودند (مانند بنده) و برخی نیز بسیار از آن انتقاد کردند. دلیل اصلی خیلی از این انتقادات و بحث برانگیز بودن بازی این بود که سطح خشونت خیلی بالایی در بازی وجود داشت و همچنین بازی از نظر نوع گویش و دیالوگ ها و .. بسیار بی پرده بود و در آن از مسائل غیراخلاقی تا خشونت بی حد و مرز و … وجود داشت و ان هم به یک صورت طنز تلخ و عجیب که خاص خود بازی بود و اتفاقا به نظر من همین موضوع نقطه قوت بازی بود. موضوعی که این را تشدید کرده بود هم موزیک هوی متال و سنگین بازی بود که مثلا در ساندترک آن، قطعاتی مثل شاهکار “Walk with Me in Hell” از گروه  Lamb of God وجود داشت. از آن جایی هم که بسیاری در همان حالت عادی و به تنهایی موسیقی هوی متال را عجیب و شیطانی و .. می دانند قرار داشتن این نوع موسیقی را در بازی مثل Splatterhouse دلیلی تشدید کننده برای انتقاد از بازی می دانستند

عناوینی مثل مورتال کامبت و Splatterhouse و جی تی ای چه بخواهیم و چه نخواهیم، چه خوشمان بیاید و چه نیاید، ذاتشان خشونت و امضایشان خشونت است و اگر خشونت آن ها نباشد باید اسمشان هم عوض شود، زیرا یکی از ستون های اصلی شان را از دست داده اند. Splatterhouse ضعف و ایراد دارد اما این که بیاییم یک امتیاز خیلی بزرگ از بازی به صرف خشونت بالا و گویش تندش کسر کنیم لااقل از دیدگاه بنده صحیح نیست (دقت کنید می گویم از نظر بنده). در Splatterhouse تاثیر و الهام هایی که از فیلم هایی مانند Friday the 13th و Evil Dead II گرفته شده است کاملا مشهود است. بازی از گیم پلی و صحنه های هیجان انگیزی برخوردار بود. Splatterhouse عنوانی است که اگر علاقمند به سبک هک اند اسلش و مبارزات نزدیک و بسیار خشن و قطع عضو کردن و پاره کردن هیولاها هستید، عنوانی جذاب برایتان است و هرگز از متای ۵۹ فریب نخورید. شاید اگر بگویم بازی متایش ۵۹ است و بسیار بد است و اصلا سراغ آن نروید در دیدگاه اکثریت بسیار خوب باشم، ولی خوب می دانید که بنده هیچ گاه توجهی به متای بازی نمی کنم و تجربه خودم از آن را به شما منتقل می کنم، زیرا که حس می کنم این را به شما مدیونم که حرف راست را لااقل از نظر خودم به شما بزنم. ترجیح می دهم به جای این که اکثریت بگویند به به چه منتقد خوبی که دقیقا مانند متا نمره داده است، چند نفر انگشت شمار به خاطر نقد من و نمره من بروند و Splatterhouse یا خیلی بازی های دیگر که به این شکل بوده و برای شما معرفی کرده ام را تجربه نمایند و شاید با خود بگویند فلانی راست می گفت، حیف بود اگر بازی نمی کردیم. خلاصه ی کلام این که Splatterhouse را بازی کنید زیرا خیلی هیجان انگز و متفاوت است. عیب و ایراد هم دارد، ولی مجموع آن یک بازی هیجان انگیز است که مخصوصا برای علاقمندان “خشونت و هک اند اسلش” تجربه ای جذاب را رقم خواهد زد. باز هم مثل همیشه تگرار می کنم: “متای بالا برای خوب بودن یک بازی شرط کافیست ولی منای پایین برای بد بودن یک بازی شرط کافی نیست.”

۹ – Alice: Madness Returns یک بازی معمولی بود

Alice: Madness Returns

یک چیز را با اطمینان می گویم. کسانی که می گویند Alice: Madness Returns بازی خوبی نیست یا از آن بدتر می گویند بازی برای بچه هاست، دقیقا دقیقا دقیقا آن هایی هستند که این بازی اصلا بازی نکرده اند!  از آن جا که خیلی از شما حتی نام Alice: Madness Returns را نیز نشنیده‎اید، لازم است تا شما را از یکی از تجربه های جذاب نسل هفتم آگاه کنم و شاید شما نیز با تجربه آن متوجه شوید که چه عنوان زیبایی را از دست داده بودید. شک نکنید که اگر Alice: Madness Returns را تجربه نکرده اید، باید به سراغ آن بروید و حتی اکنون بعد از چندین سال نیز این بازی پر از جذابیت برای شما خواهد بود. بازی Alice: Madness Returns عنوانیست در ژانر اکشن ماجرایی که توسط استودیو Spicy Horse ساخته شد و در سال ۲۰۱۱ توسط کمپانی Electronic Arts برای پلتفرم های پلی استیشن ۳ و ایکس باکس ۳۶۰ منتشر گزدید. نخستین نکته ای که در مورد بازی وجود داشت سبک ترکیبی و جالب آن بود که به نوعی می توان از آن به عنوان یک بازی psychological horror action-adventure platform نام برد. لازم به ذکر است که این بازی دنباله و نسخه دومی بود بر بازی American McGee’s Alice که در سال ۲۰۰۰ برای پی سی منتشر شده بود (در سال ۲۰۱۱ و همزمان با انتشار بازی جدید آلیس، پورتی از آن بر روی شبکه های پلی استیشن و ایکس باکس لایو نیز قرار گرفت). نسخه اول بازی یعنی American McGee’s Alice عنوانی در سطح فوق العاده بود و متای ۸۵ را به همراه امتیازاتی مثل ۹٫۴ از آی جی ان و ۹ را از گیم اینفورمر دریافت نمود و حتی تا سال ۲۰۱۰ بیش از ۱٫۵ میلیون نسخه از آن فروش رفته بود با این که تنها بر روی پلتفرم پی سی قرار داشت. به همین دلیل هم وقتی عنوان  Alice: Madness Returns منتشر گردید انتظارات از آن بسیار بالا بود و فوق العاده سخت گیرانه با آن رفتار شد.

یک چیز را با اطمینان می گویم. کسانی که می گویند Alice: Madness Returns بازی خوبی نیست یا از آن بدتر می گویند بازی برای بچه هاست، دقیقا دقیقا دقیقا آن هایی هستند که این بازی اصلا بازی نکرده اند!  از آن جا که خیلی از شما حتی نام Alice: Madness Returns را نیز نشنیدهاید، لازم است تا شما را از یکی از تجربه های جذاب نسل هفتم آگاه کنم و شاید شما نیز با تجربه آن متوجه شوید که چه عنوان زیبایی را از دست داده بودید. شک نکنید که اگر Alice: Madness Returns را تجربه نکرده اید، باید به سراغ آن بروید و حتی اکنون بعد از چندین سال نیز این بازی پر از جذابیت برای شما خواهد بود.

Alice: Madness Returns یک ماجراجویی خوش ساخت است که می توان گفت از لحظه اول تا انتها فوق‌العاده سرگرم کننده است و شما را ناامید نمی‌کند. روایت مناسب داستان در دنیایی آشنا که به خوبی تغییر کرده است، شخصیت‌هایی جذاب، دنیایی زیبا و چشم‌نواز به همراه گیم‌پلی و مبارزات هیجان‌انگیز و سرگرم کننده، سبب خلق عنوانی شده‌اند که بی‌شک حیف است تجربه‌ لذت آن را از خود دریغ کنید و حتی اگر آن را بازی نیز کرده باشید، باز هم ارزش دارد که گریزی به نسل هفت یا رایانه شخصی خود بزنیم و یک بار دیگر Alice: Madness Returns را تجربه کنیم و طعم لذت ناب آن را دوباره بچشیم. بازی در طول روند یشروی در آن، کاملا جذابیت و زیبایی خود را برای شما حفظ می کند و هرگز خسته کننده و تکراری نخواهد شد و حتی ارزش تکرار بالایی را نیز به خاطر وجود کلی آیتم ها و لباس ها و موارد کشف کردنی در بازی، به آن بخشیده است. داستان بازی زیبا و ساده و بی آلایش است و شخصیت های آن با کیفیت خلق شده اند. گیم پلی بازی متنوع و منحصر به فرد است و تجربه کلی بازی هم به یاد ماندنی است و هم بسیار رضایت‎بخش و شیرین. عنوانی که کمتر بازی  می‎تواند حس و جنس تجربه کردن آن را به شما هدیه دهد و البته یکی از عناوینی است که خیلی‎ها آن را از دست داده و می‎دهند، ولی آن ها که آن را پیدا می‎کنند جذب آن می‎شوند و تبدیل به یکی از بازی های جذاب برای آن ها می‎شود.

Alice: Madness Returns عنوانی است که ارزش بالایش از نمره های آن خیلی بیشتر است زیرا که عنوانی خاص است. این بازی یک اکشن ماجرایی مانند بقیه بازی ها نیست بلکه یک بازی با المان هایی است که تا حد زیادی آن را از هر بازی دیگری در سبک خود متمایز کرده است و حال و هوای منحصر به فردی به بازی بخشیده است و بدون شک در زمره بازی هایی قرار می گیرد که اگر آن را تجربه کرده باشید هیچ گاه از یادتان نخواهد رفت و گیم پلی و داستان خاص بازی را به یاد خواهید داشت. از آن عناوینی که کمتر بازی دیگری می تواند حس و جنس تجربه کردن آن را به شما هدیه دهد و البته یکی از عناوینی است که خیلی ها آن را از دست داده و میدهند، ولی آن ها که آن را پیدا میکنند جذب آن میشوند و تبدیل به یکی از بازی های جذاب برای آن ها میشود، آن هم با وجود این همه بازیهای پر ادعا و بزرگ که از درون تهی هستند. خلاصه ی کلام این که کاری به متای ۷۵ و حرف برخی نداشته باشید و شک نکنید که هنوز هم کاملا ارزش دارد که به نسل هفتم بازگردید و Alice: Madness Returns را که در حقش زیادی اجحاف شده تجربه نمایید چرا که چنین بازی هایی به این صورت نیستند که هر سال ۱۰ عدد مثل آن ها منتشر شود و جای هم را بگیرند و قبلی ها از یاد بروند، بلکه این مدل عناوین شاید در یک نسل ۲ یا ۳ عدد بیشتر نباشند که این چنین خاص باشند

متاسفانه Alice: Madness Returns به هیچ وجه امتیازاتی که در سطح کیفیتش بودند دریافت نکرد و با بی رحمی منتقدین یا به هر دلیل دیگری، نهایتا با امتیاز متای ۷۵/۱۰۰ به کار خود پایان داد که این امتیاز شاید برای خیلی از بازی ها عالی هم باشد ولی نه برای این عنوان که یک اکشن ماجرایی “ناب” و بی نهایت جذاب و خوش ساخت بود. Alice: Madness Returns با بی عدالتی صنعت بازی های رایانه ای روبرو شد و هرگز در حد شایستگی اش از آن تقدیر نشد. ولی ما اینجا در گیمفا آن را برای شما با نقد و بررسی کامل معرفی کردیم تا اگر احیانا به خاطر متا سراغش نرفته اید بدانید که Alice: Madness Returns شایسته متای خیلی بهتری بوده است. البته توجه داشته باشید که Alice: Madness Returns ابدا بازی بی نقصی نیست و قطعا ایراداتی دارد اما المان های جذابی که در بازی هستند بسیاری از معایب را می پوشانند و سبب می شوند تا یک تجربه فوق العاده لذتبخش در یک داستان و دنیای عجیب و غریب سرزمین عجایب برای شما رقم بخورد. در مورد این عنوان باید گفت علی رغم برخی مشکلات موجود در بازی، Alice: Madness Returns یک اثر عالی و هیجان انگیز است که کاملا ارزش تجربه کردن را داراست و به عنوان یکی از کسانی که این بازی را ۲-۳ بار از زمان عرضه تا به حال تجربه کرده ام باید بگویم که هنوز هم در نسل هشتم وقتی این عنوان را تجربه می کنید چیزی از لذت آن برای شما کم نمی شود و بازی برای شما جذاب باقی می ماند.

Alice: Madness Returns یک ماجراجویی خوش ساخت است که می توان گفت از لحظه اول تا انتها فوق‌العاده سرگرم کننده است و شما را ناامید نمی‌کند. روایت مناسب داستان در دنیایی آشنا که به خوبی تغییر کرده است، شخصیت‌هایی جذاب، دنیایی زیبا و چشم‌نواز به همراه گیم‌پلی و مبارزات هیجان‌انگیز و سرگرم کننده، سبب خلق عنوانی شده‌اند که بی‌شک حیف است تجربه‌ لذت آن را از خود دریغ کنید و حتی اگر آن را بازی نیز کرده باشید، باز هم ارزش دارد که گریزی به نسل هفت یا رایانه شخصی خود بزنیم و یک بار دیگر Alice: Madness Returns را تجربه کنیم و طعم لذت ناب آن را دوباره بچشیم. بازی در طول روند یشروی در آن، کاملا جذابیت و زیبایی خود را برای شما حفظ می کند و هرگز خسته کننده و تکراری نخواهد شد و حتی ارزش تکرار بالایی را نیز به خاطر وجود کلی آیتم ها و لباس ها و موارد کشف کردنی در بازی، به آن بخشیده است

Alice: Madness Returns عنوانی است که ارزش بالایش از نمره های آن خیلی بیشتر است زیرا که عنوانی خاص است. این بازی یک اکشن ماجرایی مانند بقیه بازی ها نیست بلکه یک بازی با المان هایی است که تا حد زیادی آن را از هر بازی دیگری در سبک خود متمایز کرده است و حال و هوای منحصر به فردی به بازی بخشیده است و بدون شک در زمره بازی هایی قرار می گیرد که اگر آن را تجربه کرده باشید هیچ گاه از یادتان نخواهد رفت و گیم پلی و داستان خاص بازی را به یاد خواهید داشت. از آن عناوینی که کمتر بازی دیگری می‎تواند حس و جنس تجربه کردن آن را به شما هدیه دهد و البته یکی از عناوینی است که خیلی‎ها آن را از دست داده و می‎دهند، ولی آن ها که آن را پیدا می‎کنند جذب آن می‎شوند و تبدیل به یکی از بازی های جذاب برای آن ها می‎شود، آن هم با وجود این همه بازی‎های پر ادعا و بزرگ که از درون تهی هستند. خلاصه ی کلام این که کاری به متای ۷۵ و حرف برخی نداشته باشید و شک نکنید که هنوز هم کاملا ارزش دارد که به نسل هفتم بازگردید و Alice: Madness Returns را که در حقش زیادی اجحاف شده تجربه نمایید چرا که چنین بازی هایی به این صورت نیستند که هر سال ۱۰ عدد مثل آن ها منتشر شود و جای هم را بگیرند و قبلی ها از یاد بروند، بلکه این مدل عناوین شاید در یک نسل ۲ یا ۳ عدد بیشتر نباشند که این چنین خاص باشند.

۸ – Dead Island بازی با کیفیتی نبود

Dead Island

این فرنچایز نه فقط در زمان عرضه اش در نسل هفتم بلکه هنوز هم جذاب است زیرا به تازگی هر دو نسخه ی آن را در نسل هشتم به پایان رساندم و واقعا کیف کردم. درست است که سازنده ی این سری در واقع دایینگ لایت را به عنوان یک بازی ارتقا یافته از این فرنچایز خلق کرذه است و آن بازی واقعا از این دو عنوان Dead Island بهتر است ولی خب اصلا دلیل نمی شود که این دو بازی عناوین بدی باشند مخصوصا برای کسانی که عاشق بازی های جهان آزاد با سیل ماموریت و ایتم جمع کردن و .. هستند. Dead Island با تریلر اولیه خود که واقعا بی نظیر بود خیلی زود بین تمام اهالی دنیای گیم مشهور شد و مورد توجه قرار گرفت. حتما می دانید که تریلر سینماتیک معرفی این بازی به قدری بی نظیر و شاهکار و البته جنجالی بود که تبدیل به یکی از برترین تریلر های تاریخ گیم و یکی از پربازدیدترین ها شد و مطمئن هستم که خیلی از شما آن تریلر زیبا که مسیر وارونه ای را از حمله زامبی ها به یک خانواده طی می کرد تماشا کرده اید. Dead Island نخستین بار در نمایشگاه E3 سال ۲۰۰۶ معرفی گردید و قرار بود زودتر منتشر شود ولی نهایتا تا سال ۲۰۱۱ تاخیر خورد. بازی Dead Island که کار ساخت و توسعه آن را استودیو Techland برعهده داشت، عنوانی در ژانر اکشن نقش آفرینی اول شخص و وحشت بقا محسوب می شود که ابتدا در سال ۲۰۱۱ و سپس در طول سال های بعد توسط کمپانی های Techland Publishing و Deep Silver برای پلتفرم های PlayStation 4, PlayStation 3, Xbox One, Xbox 360, Microsoft Windows, Linux و Macintosh operating systems منتشر گردیده است.

این فرنچایز نه فقط در زمان عرضه اش در نسل هفتم بلکه هنوز هم جذاب است زیرا به تازگی هر دو نسخه ی آن را در نسل هشتم به پایان رساندم و واقعا کیف کردم. درست است که سازنده ی این سری در واقع دایینگ لایت را به عنوان یک بازی ارتقا یافته از این فرنچایز خلق کرذه است و آن بازی واقعا از این دو عنوان Dead Island بهتر است ولی خب اصلا دلیل نمی شود که این دو بازی عناوین بدی باشند مخصوصا برای کسانی که عاشق بازی های جهان آزاد با سیل ماموریت و ایتم جمع کردن و .. هستند. Dead Island با تریلر اولیه خود که واقعا بی نظیر بود خیلی زود بین تمام اهالی دنیای گیم مشهور شد و مورد توجه قرار گرفت. حتما می دانید که تریلر سینماتیک معرفی این بازی به قدری بی نظیر و شاهکار و البته جنجالی بود که تبدیل به یکی از برترین تریلر های تاریخ گیم و یکی از پربازدیدترین ها شد و مطمئن هستم که خیلی از شما آن تریلر زیبا که مسیر وارونه ای را از حمله زامبی ها به یک خانواده طی می کرد تماشا کرده ایدا

البته حتما می دانید که نسخه های نسل هشتمی این بازی به صورت ریمستر شده و در قالب کالکشن Dead Island: Definitive Collection هستند. نسخه دوم این بازی نیز با یک تریلر زیبا معرفی شد ولی سپس تاخیر خورد و گویا دیگر کلا کنسل شده است. برای عنوان Dead Island یک بسته الحاقی Stand Alone در قالب یک بازی مجزا با نام Dead Island: Riptide در سال ۲۰۱۳ عرضه گردید و همچنین یک عنوان اسپین آف با سبک گرافیکی سل شید نیز از این بازی با نام Escape Dead Island در سال ۲۰۱۴ برای پلتفرم های نسل هفتم در دسترس علاقمندان قرار گرفت. حتی یک بازی ساید اسکرولینگ ۱۶ بیتی نیز بر پایه این بازی با نام Dead Island: Retro Revenge منتشر شده است که این بازی در کنار Riptide و تمام بسته های الحاقی دیگر, در کالکشن نسل هشتمی بازی موجود هستند. داستان بازی بر ۴ نفر بازمانده تمرکز دارد که در یک جزیره گیر افتاده اند. این ۴ نفر باید از از این جزیره زامبی زده که Banoi نام دارد فرار کرده و خود را نجات دهند که در این مسیر اتفاقات و وقایع زیادی بر ای آنها رقم می خورد. البته نه آن طور که فکر کنید شاهد یک داستان بی نظیر با کلی پیچش های داستانی عالی هستیم زیرا بازی در اصل تمرکزش را بر روی گیم پلی قرار داده است و در این کار نیز کاملا موفق عمل کرده است. Dead Island با گیم پلی بسیار جذاب و پرهیجان و لذتبخش خود و با خشونت بالای مبارزاتش موفق شد تا پس از انتشار بازخوردهای مناسبی را از سوی منتقدین و بازیبازان دریافت نماید.

Dead Island نهایتا موفق شد تا از مجموع نقد ها و نمرات خود، امتیاز متای بسیار خوب ۸۰/۱۰۰ را به دست بیاورد ولی خب خیلی ها می گویند بازی خوبی نیست که قطعا اشتباه می کنند آن هم نه بر اساس سلیقه بلکه بر اساس استانداردهای یک بازی جهان‌ آزاد. گیم پلی بازی بر اساس گشت و گذار آزادانه در دنیایی آزاد (جزیره ای با بخش های مختلف) از زاویه اول شخص و مبارزات با زامبی های مختلف بنا شده است که این مبارزات غالبا بر محور حملات با سلاح های نزدیک و Melee قرار دارند و بازی خیلی بیشتر از سلاح گرم, بر مبارزات با سلاح های سرد مختلف تمرکز دارد. بازی پر است از المان های نقش آفرینی و سیستم کسب امتیاز تجربه بر اساس انجام فعالیت های مختلف و لول زدن شخصیت, که باعث شده است حتی اگر از این عنوان با عنوان یک اکشن نقش آفرینی یاد کنیم نیز چندان بیراه نگفته باشیم. شما باید اسکیل پوینت های مختلفی را که از لول زدن به دست می آورید را در درخت مهارت ها و بر روی مهارت های مورد علاقه تان خرج نمایید و شخصیت خود را ارتقا دهید. گیم پلی بازی خشونت بالایی دارد و سیستم قطع کردن اعضای بدن و جدا کردن سر زامبی ها با سلاح سرد به صورت صحنه آهسته لذت خاص و معرکه ای به بازی بخشیده است

این عنوان زیبا نهایتا موفق شد تا از مجموع نقد ها و نمرات خود، امتیاز متای بسیار خوب ۸۰/۱۰۰ را به دست بیاورد ولی خب خیلی ها می گویند بازی خوبی نیست که قطعا اشتباه می کنند آن هم نه بر اساس سلیقه بلکه بر اساس استانداردهای یک بازی جهان‌ آزاد. گیم پلی بازی بر اساس گشت و گذار آزادانه در دنیایی آزاد (جزیره ای با بخش های مختلف) از زاویه اول شخص و مبارزات با زامبی های مختلف بنا شده است که این مبارزات غالبا بر محور حملات با سلاح های نزدیک و Melee قرار دارند و بازی خیلی بیشتر از سلاح گرم, بر مبارزات با سلاح های سرد مختلف تمرکز دارد. بازی پر است از المان های نقش آفرینی و سیستم کسب امتیاز تجربه بر اساس انجام فعالیت های مختلف و لول زدن شخصیت, که باعث شده است حتی اگر از این عنوان با عنوان یک اکشن نقش آفرینی یاد کنیم نیز چندان بیراه نگفته باشیم. شما باید اسکیل پوینت های مختلفی را که از لول زدن به دست می آورید را در درخت مهارت ها و بر روی مهارت های مورد علاقه تان خرج نمایید و شخصیت خود را ارتقا دهید. گیم پلی بازی خشونت بالایی دارد و سیستم قطع کردن اعضای بدن و جدا کردن سر زامبی ها با سلاح سرد به صورت صحنه آهسته لذت خاص و معرکه ای به بازی بخشیده است که مطمئن هستم هر کس که این بازی را تجربه کرده است دقیقا این حس را لمس کرده است و البته در نسل هشتم هم مشابه این حال و هوای خاص مبارزات نزدیک را در بازی جدید همین سازنده Dying Light مشاهده کرده ایم. خلاصه کلام این که هنو زهم خیلی خیلی کیف دارد اگر به سراغ این دو نسخه بروید.

۷ – Beyond Good & Evil عنوانی معمولی است

وقتی که عنوانی را زیاد نشاسی و در هیاهوی بازی های بزرگ نامش را نشنیده باشی خب زیاد دور از ذهن نیست که نتیجه بگیری پس آن بازی چندان بازی بزرگ و جالبی نیست. این می تواند خیلی وقت ها درست باشد ولی در برخی مواقع مثل عنوانی که در این بخش لیست از آن حرف می زنیم می تواند خیلی خیلی خیلی غلط باشد. صحبت از عنوانی به نام Beyond Good & Evil است که تعداد خیلی زیادی از بازیبازان وقتی در نسل هشتم صحبت نسخه دوم این بازی مطرح شد، اصلا نمی دانستند که این نام وجود دارد و چه بازی است. حتی قبلا نسخه بهبود یافته این بازی برای نسل هفتم هم عرضه شده بود ولی باز هم به دلیل عدم تبلیغات و معرفی کامل، خیلی ها اصلا از آن اطلاع نداشتند و برخی هم که نام آن را می شنیدند با توجه به این که شناخت خاصی از آن نداشتند از کنارش می گذشتند، غافل از این که دارند چه عنوان بی نظیری را از دست می دهند و صد البته بعد از تجربه کردن آن، پشیمان خواهند بود که چطور قبلا من این بازی را ندیده و یا از کنارش گذشته بودم. خیلی زور دارد عنوانی با متای ۸۷ شناخته شده نباشد. عنوان زیبا و خاطره انگیز Beyond Good & Evil توسط شعبه های Ubisoft Montpellier ,Ubisoft Milan و Ubisoft Shanghai در سبک Action-adventure ساخته شد و در سال ۲۰۰۳ و سپس در سال های بعد از آن توسط یوبیسافت برای پلتفرم های Xbox, PlayStation 3, Xbox 360, PlayStation 2, Microsoft Windows و GameCube منتشر گردید.

وقتی که عنوانی را زیاد نشاسی و در هیاهوی بازی های بزرگ نامش را نشنیده باشی خب زیاد دور از ذهن نیست که نتیجه بگیری پس آن بازی چندان بازی بزرگ و جالبی نیست. این می تواند خیلی وقت ها درست باشد ولی در برخی مواقع مثل عنوانی که در این بخش لیست از آن حرف می زنیم می تواند خیلی خیلی خیلی غلط باشد. صحبت از عنوانی به نام Beyond Good & Evil است که تعداد خیلی زیادی از بازیبازان وقتی در نسل هشتم صحبت نسخه دوم این بازی مطرح شد، اصلا نمی دانستند که این نام وجود دارد و چه بازی است. حتی قبلا نسخه بهبود یافته این بازی برای نسل هفتم هم عرضه شده بود ولی باز هم به دلیل عدم تبلیغات و معرفی کامل، خیلی ها اصلا از آن اطلاع نداشتند و برخی هم که نام آن را می شنیدند با توجه به این که شناخت خاصی از آن نداشتند از کنارش می گذشتند، غافل از این که دارند چه عنوان بی نظیری را از دست می دهند و صد البته بعد از تجربه کردن آن، پشیمان خواهند بود که چطور قبلا من این بازی را ندیده و یا از کنارش گذشته بودم

Beyond Good & Evil که مارک انسل توانمند را به عنوان سازنده و خالق خود می بیند یک اکشن ماجرایی واقعی است و معنای کامل این سبک را در خودش دارد و همچنین یک مثال خیلی واضح و بارز برای یک عنوان صمیمی و دلنشین است. عنوانی که خیلی به دل می نشینند و از همان چند دقیقه اول که آن را تجربه می کنیم، ما را به خود جذب کرده و شدیدا به ادامه آن علاقمند می شویم. با این که بازی گرافیک بالا و عجیبی ندارد و یک عنوان خیلی بزرگ هم نیست، اما حس صمیمیتی در آن موج می زند که بازیباز را درگیر خود می کند. بازی تمامی المان های لازم برای یک اکشن ماجرایی فوق العاده بودن را دارا بود و دنیایی فوق العاده و پر از محتوا و ماموریت برای گشت و گذار داشت و در طراحی و گرافیک آن نیز نوعی سادگی و صمیمیت زیبایی وجود داشت که آن را دلنشین تر نیز می کرد. سازندگان خوش فکر بازی تعدادی المان های کمرنگ نقش آفرینی نیز در این بازی قرار داده بودند که عمق بسیار بیشتری به آن بخشیده بود و آن را بسیار لذتبخش تر می کرد. شخصیت های موجود در بازی همگی بسیار دوست داشتنی و جالب طراحی شده بودند و شخصیت پردازی خاصی داشتند که قطعا در راس همه آن ها شخصیت اصلی بازی، دختری دوست داشتنی به نام Jade قرار داشت که شخصیتی بسیار دلنشین و مثبت داشت و خیلی زود بازیباز را به خود علاقمند می کرد.

خیلی زور دارد عنوانی با متای ۸۷ شناخته شده نباشد. متاسفانه با وجود تمامی زیبایی ها و موفقیت ها این بازی آن چنان دیده و شناخته نشد و از لحاظ فروش هم مانند کیفیتش عمل نکرد. در واقع Beyond Good & Evil یکی از عناوینی است که با وجود شایستگی بسیار زیاد، خیلی مورد توجه قرار نگرفت و خیلی از بازیبازها نه آن را می شناختند و نه آن را بازی کرده اند. Beyond Good & Evil عنوانی است که حتی اگر همین الان و در نسل هشت نیز آن را تجربه نمایید، بی شک لذت بسیار بسیار زیادی از آن خواهید برد و از این که چطور این عنوان از زیر دستتان در رفته بوده، تعجب خواهید کرد. اگر علاقمند به سبک اکشن ماجرایی هستید خیلی زود این بازی زیبا را تجربه کنید تا طعم یکی از بهترین تجربه های اکشن ادونچر را چشیده باشید. قطعا تجربه این بازی مخصوصا با توجه به این که نسخه دوم هم در حال ساخت است می تواند پیش در آمدی زیبا برای رفتن به استقبال نسخه دوم خواهد بود که البته نسخه ی دوم مدتی است در سکوت خبری فرو رفته و خبری از آن نیست.

Beyond Good & Evil پس از انتشار موفقیت های بسیار خوبی را کسب کرده و بازخوردهای خیلی عالی را از سوی منتقدان و طرفداران دریافت نمود تا نهایتا امتیاز متای عالی ۸۷ را کسب نماید و تبدیل به یکی از عناوین موفق و بسیار محبوب شرکت یوبیسافت شود. البته متاسفانه باید گفت که با وجود تمامی این زیبایی ها و موفقیت ها این بازی آن چنان دیده و شناخته نشد و از لحاظ فروش هم مانند کیفیتش عمل نکرد. در واقع Beyond Good & Evil یکی از عناوینی است که با وجود شایستگی بسیار زیاد، خیلی مورد توجه قرار نگرفت و خیلی از بازیبازها نه آن را می شناختند و نه آن را بازی کرده اند. Beyond Good & Evil عنوانی است که حتی اگر همین الان و در نسل هشت نیز آن را تجربه نمایید، بی شک لذت بسیار بسیار زیادی از آن خواهید برد و از این که چطور این عنوان از زیر دستتان در رفته بوده، تعجب خواهید کرد. اگر علاقمند به سبک اکشن ماجرایی هستید خیلی زود این بازی زیبا را تجربه کنید تا طعم یکی از بهترین تجربه های اکشن ادونچر را چشیده باشید. قطعا تجربه این بازی مخصوصا با توجه به این که نسخه دوم هم در حال ساخت است می تواند پیش در آمدی زیبا برای رفتن به استقبال نسخه دوم خواهد بود که البته نسخه ی دوم مدتی است در سکوت خبری فرو رفته و خبری از آن نیست.

۶ – Max Payne III در حد نام این سری نبود

Max Payne 3

حرفی که اصلا هیچ صحتی ندارد و خدا را شکر تعداد خیلی زیادی هم آن را نمی گویند ولی برخی طرفداران خیلی خیلی متعصب دو بازی تخست مکس پین می گویند که نسخه ی سوم چون اندازه ی دو بازی اول سیاه نیست پس در حد این سری نیست. در حالی که بله درست است نسخه ی سوم رنگی تر است (مخصوصا با پیراهن گل منگولی مکس پین!) ولی شخصیت مکس پین همان قدر تاریک و داغون است و تازه ار نظر گین پلی هم دنیای پیشرفت کرده است.  Max Payne 3 که در ژانر شوتر سوم شخص قرار دارد با هزینه ای در حدود ۱۰۵ میلیون دلار توسط استودیوهای راک استار ساخته شد و کمپانی راک استار در سال ۲۰۱۲ آن را برای پلتفرم های PC, Playstation 3 و Xbox 360 منتشر نمود. بدون هیچ شکی بین ۳ بازی و فرنچایز بزرگ راک استار یعنی Max Payne 3 و Grand Theft Auto و Red Dead Redemption، اگر کیفیت گان پلی و تیراندازی و جذابیت مبارزات در یک شوتر سوم شخص را در نظر بگیریم، Max Payne 3 برترین است زیرا که برخلاف دو سری دیگر، دیگر سبک اصلی آن شوتر سوم شخص است و بر المان های جهان آزاد و … تمرکز ندارد.

Max Payne 3 همه تمرکزش را بر روی المان های شوتر سوم شخص قرار داده است و در این زمینه بی نظیر، بی نقص و رویایی عمل کرده است. در واقع درست است که از لحاظ اعتبار و موفقیت و امتیاز متا و … سری جی تی ای و رد دد از مکس پین ۳ بالاتر هستند اما از لحاظ المان های شوتر سوم شخص و گان پلی بازی و کیفیت کاورگیری و خوش دست بودن شلیک و مبارزات بازی مکس پین ۳ بسیار برتر و با کیفیت تر است. البته نمی شود کتمان کرد که بدون شک برای طرفداران قدیمی تر بازی های رایانه ای، بازی کردن عنوان مکس پین ۳ با آن همه خاطراتی که از دو نسخه اول آن دارا هستیم و شناخت کاملی که از شخصیت آسیب دیده و ویران شده مکس داریم، بسیار جذاب تر از کسانی بوده است که برای اولین بار با نسخه سوم با این سری آشنا شده اند.

در حقیقت Max Payne 3 همه تمرکزش را بر روی المان های شوتر سوم شخص قرار داده است و در این زمینه بی نظیر، بی نقص و رویایی عمل کرده است. در واقع درست است که از لحاظ اعتبار و موفقیت و امتیاز متا و … دو بازی یاد شده خیلی از مکس پین ۳ بالاتر قرار گرفتند اما از لحاظ المان های شوتر سوم شخص و گان پلی بازی و کیفیت کاورگیری و خوش دست بودن شلیک و مبارزات بازی مکس پین ۳ بسیار برتر و با کیفیت تر است. البته نمی شود کتمان کرد که بدون شک برای طرفداران قدیمی تر بازی های رایانه ای، بازی کردن عنوان مکس پین ۳ با آن همه خاطراتی که از دو نسخه اول آن دارا هستیم و شناخت کاملی که از شخصیت آسیب دیده و ویران شده مکس داریم، بسیار جذاب تر از کسانی بوده است که برای اولین بار با نسخه سوم با این سری آشنا شده اند. Max Payne 3 عنوانیست با تمرکز بر شخصیتی با “ماکزیمم درد”. عنوانی که نامش هم کنایه از سطح درد و رنجی است که شخصیت اصلی آن کشیده است. مکس پین شخصیتی است پر از رنج و درد که گویی تقدیر وی هیچ گاه هیچ چیزی جز سیاهی و غم زدگی ندارد و قصد دارد تا استخوان های وی را زیر فشار اندوه بشکند و دروغ نگفته ایم اگر بگوییم موفق هم شده است.

حرفی که اصلا هیچ صحتی ندارد و خدا را شکر تعداد خیلی زیادی هم آن را نمی گویند ولی برخی طرفداران خیلی خیلی متعصب دو بازی تخست مکس پین می گویند که نسخه ی سوم چون اندازه ی دو بازی اول سیاه نیست پس در حد این سری نیست. در حالی که بله درست است نسخه ی سوم رنگی تر است (مخصوصا با پیراهن گل منگولی مکس پین!) ولی شخصیت مکس پین همان قدر تاریک و داغون است و تازه ار نظر گین پلی هم دنیای پیشرفت کرده است.  Max Payne 3 که در ژانر شوتر سوم شخص قرار دارد با هزینه ای در حدود ۱۰۵ میلیون دلار توسط استودیوهای راک استار ساخته شد و کمپانی راک استار در سال ۲۰۱۲ آن را برای پلتفرم های PC, Playstation 3 و Xbox 360 منتشر نمود. بدون هیچ شکی بین ۳ بازی و فرنچایز بزرگ راک استار یعنی Max Payne 3 و Grand Theft Auto و Red Dead Redemption، اگر کیفیت گان پلی و تیراندازی و جذابیت مبارزات در یک شوتر سوم شخص را در نظر بگیریم، Max Payne 3 برترین است زیرا که برخلاف دو سری دیگر، دیگر سبک اصلی آن شوتر سوم شخص است و بر المان های جهان آزاد و … تمرکز ندارد.

مکس نماد رنج و درد است و به قدری شخصیت عمیق و پرداخت شده ای است که با وی لحظه لحظه زندگی کرده ایم و انگار ما نیز تمام غم های این شخصیت محبوب را با وی به دوش کشیده ایم. لذت شلیک و مبارزات و کاور گیری و همچنین استفاده از قابلیت بی نظیر Bullet Time در بازی Max Payne 3 به حدی بالاست که آن را تبدیل به یکی از برترین شوترهای سوم شخص تاریخ بازی های رایانه ای کرده است و به عنوان یک شوتر سوم شخص جاودانه تا همیشه از آن یاد خواهد شد. Max Payne 3 بعد از انتشار از لحاظ بازخوردهای منتقدین و طرفداران نیز بسیار موفقیت آمیز عمل کرد و توانست تا از منابع و مجامع معتبر گیمینگ دنیا امتیازات بسیار عالی را دریافت نماید که این امتیازات نهایتا منجر به کسب امتیاز متای ۸۷/۱۰۰ گردید که البته با این که برای خیلی از بازی ها این متا آرزوست ولی برای بازی های راک استار یک جورهایی عنوانی با این متا شاگرد تنبل به حساب می آید! البته شاگرد تنبل در مدرسه نخبگان! همین الان هم که بروید سراغ تجربه ی این بازی، از ۹۵ درصد شوترهای سوم شخص دنیا بهتر است حتی از نظر بصری!!

۵ – Syndicate یک بازی ضعیف بود

Syndicate

بازیبازهای قدیمی تر خوب یادشان است که EA یک زمانی ریسک های خوب و زیادی می کرد و کلی بازی عالی و با حال برای ما به ارمغان می اورد. مثل الان بود که کلا سالی یکی دو بازی می دهد که یکی از آنها استاروارز است و دیگر هم تصمین کیفیت برای بازی هایش مثل قبلا وجود ندارد.در این بخش صحبت از یکی از همان بازی های خاص و جذاب است به نام Syndicate که در نسل هفتم عرضه گردید. بازی Syndicate که کار ساخت و توسعه آن را Starbreeze Studios (خالق دارکنس) برعهده داشت، عنوانی در ژانر شوتر اول شخص داستانی محسوب می شود که در سال ۲۰۱۲ توسط کمپانی EA برای پلتفرم های PlayStation 3 ،Xbox 360 و Microsoft Windows منتشر گردیده است. خیلی ها اصلا نام این بازی را هم نشنیده اند اما آنهایی که شنیده اند و آن را تجربه کرده اند هم اکثرا نمی دانند که این بازی یک فرنچایز جدید نبود بلکه در واقع یک ریبوت و شروع مجدد برای فرنچایز Syndicate بود که یک سری شوتر تاکتیکی همزمان (real-time tactical shooter) بود که توسط Bullfrog Productions در سال ۱۹۹۳ خلق شده بود و در سال ۱۹۹۶ هم یک نسخه ی دیگر از آن منتشر گردیده بود. بالاخره خوبی این مقالات ۱۰ برتر این است که گاهی با مواردی روبرو می شوید که نمی دانستید و باعث می شود که اطلاعات عمومی شما از دنیای بازی بالاتر برود و به این دنیا که محبوب همه ی ماست مسلط تر شوید.

بازیبازهای قدیمی تر خوب یادشان است که EA یک زمانی ریسک های خوب و زیادی می کرد و کلی بازی عالی و با حال برای ما به ارمغان می اورد. مثل الان بود که کلا سالی یکی دو بازی می دهد که یکی از آنها استاروارز است و دیگر هم تصمین کیفیت برای بازی هایش مثل قبلا وجود ندارد. در این بخش صحبت از یکی از همان بازی های خاص و جذاب است به نام Syndicate که در نسل هفتم عرضه گردید. بازی Syndicate که کار ساخت و توسعه آن را Starbreeze Studios (خالق دارکنس) برعهده داشت، عنوانی در ژانر شوتر اول شخص داستانی محسوب می شود که در سال ۲۰۱۲ توسط کمپانی EA برای پلتفرم های PlayStation 3 ،Xbox 360 و Microsoft Windows منتشر گردیده است. خیلی ها اصلا نام این بازی را هم نشنیده اند اما آنهایی که شنیده اند و آن را تجربه کرده اند هم اکثرا نمی دانند که این بازی یک فرنچایز جدید نبود بلکه در واقع یک ریبوت و شروع مجدد برای فرنچایز Syndicate بود که یک سری شوتر تاکتیکی همزمان (real-time tactical shooter) بود که توسط Bullfrog Productions در سال ۱۹۹۳ خلق شده بود و در سال ۱۹۹۶ هم یک نسخه ی دیگر از آن منتشر گردیده بود. بالاخره خوبی این مقالات ۱۰ برتر این است که گاهی با مواردی روبرو می شوید که نمی دانستید و باعث می شود که اطلاعات عمومی شما از دنیای بازی بالاتر برود و به این دنیا که محبوب همه ی ماست مسلط تر شوید

وقایع بازی که حال و هوایی سایبرپانک داشت در سال ۲۰۶۹ رقم می خورد و داستان Miles Kilo که یک مامور EuroCorp بود را به عنوان شخصیت اصلی دنبال می کرد که وظیفه اش از بین بردن افراد مهم کمپانی های رقیب بود و در واقع مثل یک اساسین عمل می کرد. در همین مسیر او متوجه روند شیطانی و خبیثانه ی کمپانی خودش یعنی EuroCorp برای استخدام ماموران می شود و در ادامه کلی وقایع مختلف رقم می خورد و داستان بارها سمت و سوهای مختلفی می گیرد و همچنین شاهد خیانت و دروغ و پیچش داستانی و از این قیبل موارد در داستان بودیم که باعث می شد واقعا تجربه ی بازی لذتبخش باشد و داستان یکی از دلایل اصلی دنبال کردن بازی برای ما بود. تازه گیم پلی بازی هم خودش یک دلیل بزرگ و کافی برای بازی کردن این عنوان بود و در آن تنوع خیلی بالایی را از انواع و اقسام سلاح های مختلف شاهد بودیم که از سلاح های عادی تا تفنگ های آینده را شامل می شدند. همچنین شخصیت اصلی بازی دارای یک چیپ بود که به او اجازه می داد با هک کردن هم دشمنان را نابود کند و هم برای حل پازل های محیطی از آن استفاده کند.

وقایع بازی که حال و هوایی سایبرپانک داشت در سال ۲۰۶۹ رقم می خورد و داستان Miles Kilo که یک مامور EuroCorp بود را به عنوان شخصیت اصلی دنبال می کرد که وظیفه اش از بین بردن افراد مهم کمپانی های رقیب بود و در واقع مثل یک اساسین عمل می کرد. در همین مسیر او متوجه روند شیطانی و خبیثانه ی کمپانی خودش یعنی EuroCorp برای استخدام ماموران می شود و در ادامه کلی وقایع مختلف رقم می خورد و داستان بارها سمت و سوهای مختلفی می گیرد و همچنین شاهد خیانت و دروغ و پیچش داستانی و از این قیبل موارد در داستان بودیم که باعث می شد واقعا تجربه ی بازی لذتبخش باشد و داستان یکی از دلایل اصلی دنبال کردن بازی برای ما بود. تازه گیم پلی بازی هم خودش یک دلیل بزرگ و کافی برای بازی کردن این عنوان بود و در آن تنوع خیلی بالایی را از انواع و اقسام سلاح های مختلف شاهد بودیم که از سلاح های عادی تا تفنگ های آینده را شامل می شدند. همچنین شخصیت اصلی بازی دارای یک چیپ بود که به او اجازه می داد با هک کردن هم دشمنان را نابود کند و هم برای حل پازل های محیطی از آن استفاده کند

ابتدا در سال ۲۰۰۷ بود که کمپانی الکترونیک آرتز که تحت تاثیر کیفیت بازی های استاربریز مثل دارکنس قرار گرفته بود به سراغ این سازنده رفت و از آنها خواست که فرنچایز Syndicate را احیا کنند زیرا اعتقاد داشتند استاربریز می تواند به این سری یک “استایل” یونیک و جدید ببخشد و انصافا هم که استاربریز این کار را کرد و بازی Syndicate عنوانی فوق العاده جذاب و با کیفیت بود ولی متاسفانه در حقش بی مهری شد. Syndicate پس از انتشار موفقیت چندانی را کسب نکرده و بازخوردهای متوسط رو به بالا را از سوی منتقدان و طرفداران دریافت نمود تا نهایتا امتیازهای متای عالی ۶۹ و ۷۴ و ۷۵ را کسب نماید که البته واقعا حق این بازی نبود و کیفیت بازی بیشتر از این امتیازات بود ولی خب این بارخوردها کار خودش را کرد و این بازی آن چنان دیده و شناخته نشد و از لحاظ فروش هم مانند کیفیتش عمل نکرد تا این فرنچایز در نطفه خفه شود. در واقع Syndicate یکی از عناوینی است که خیلی از بازیبازها نه آن را می شناسند و نه آن را بازی کرده اند. فکر میکنم اگر که همین الان هم با کنسول نسل هفتمی خود یا از آن راحت تر با رایانه شخصی خود این بازی را تجربه کنید هنوز هم می توانید لذت ببرید زیرا یک شوتر الکی و مسخره و بیهوده نیست. بالاخره حتما می دانید که استاربریز بازی هایش هرگز سطحی و بیهوده نیستند.

۴ – The Last Guardian در حد دو بازی قبلی فامیتو اودا نیست

The Last Guardian

یک حرف عجیب و غریب و بیهوده. فقط چون بازی چندین سال ساختش طول کشید دیگر می شود بازی ضعیف! اگر برخی مشکلات آزار دهنده دوربین در برخی صحنه ها نبودند و کنترل بازی بهتر طراحی شده بود The Last Guardian یک عنوان تقریبا بدون نقص بود که جای هیچ حرفی را برای کسی نمی گذاشت اما همین الان نیز جزو برترین بازی های این نسل و بهتر است بگویم خاص ترین بازی های این نسل است و یک انحصاری عالی برای پلی استیشن ۴ محسوب می شود که هر چه بیشتر این موضوع را تایید می کند که سونی و پلی استیشن برای هر نوع سلیقه ای و در هر سبکی برای طرفداران خود بازی انحصاری دارند و از این لحاظ هیچ پلتفرمی یارای رقابت با آن را ندارد. بازی The Last Guardian که کار ساخت و توسعه آن را Team Ico برعهده داشت، عنوانی در سبک اکشن ماجرایی محسوب می شود که در سال ۲۰۱۱، شرکت سرگرمی های تعاملی سونی (Sony Interactive Entertainement) آن را به صورت انحصاری برای کنسول پلی استیشن ۴ منتشر نمود تا در دسترس علاقمندان و طرفداران پرتعدادش قرار بگیرد. The Last Guardian که  تاریخ عرضه آن چند مرتبه با تاخبر مواجه گردید، از لحاظ پروسه تولید و ساخت و نحوه انتشار و مدت زمان توسعه، یکی از بحث برانگیزترین بازی های تاریخ محسوب می شود. بار ها و بارها طی سال ها اخبار ضد و نقیض از آن شنیدیم و مدام کنسل شد و دوباره ساخته شد و از نسل ۷ به نسل ۸ رفت و … طوری شده بود که شاید بسیاری از ما در مقاطعی گمان می کردیم که هیچ گاه نخواهیم توانست این عنوان را تجربه کنیم و از آن لذت ببریم. The Last Guardian از سال ۲۰۰۷ توسط Team Icoدر حال ساخت بوده است و در مراسم E3 سال ۲۰۰۹ معرفی گردید با این هدف که در سال ۲۰۱۱ به طور انحصاری برای پلی استیشن ۳ منتشر شود. از آن زمان تا موقع انتشار بازی، The Last Guardian از تاخیرها و اتفاقات زیادی جان سالم به در برد تا این که یک تاریخ انتشار قطعی پیدا نماید. Fumito Ueda و دیگر اعضای Team Ico از سونی جدا شدند و کمبودهای پلتفرم نسل هفتم برای ساخت بازی، باعث شد تا آنها در سال ۲۰۱۲ پلتفرم مقصد بازی را به پلی استیشن ۴ تغییر دهند. Fumito Ueda و استودیوی وی با نام genDESIGN که از تعدادی از اعضای سایق Team Ico تشکیل شده بود مجددا ساخت بازی را ادامه دادند و سرانجام در مراسم E3 سال ۲۰۱۵ بود که بازی مجددا معرفی شد و موجی از شور و شوق را بین هواداران ایجاد کرد. این بار قرار شد تا بازی به صورت جهانی در سال ۲۰۱۶ منتشر گردد و سرانجام نیز این اتفاق رخ داد و عنوانی را که مدت ها منتظرش بودیم تجربه کردیم.

The Last Guardian فوق العاده دوست داشتنی است و تجربه ای را به شما اعطا می کند که هیچ بازی در نسل هشت تجربه ای از این جنس را برای شما به همراه ندارد و همگام با پیشرفت در بازی مدام بیشتر عاشق ان می شوید و شیفته شخصیت های دوست داشتنی بازی مخصوصا تریکو می شوید که یک موجود فوق العاده شیرین و جذاب است و شما را به خود وابسته می کند درست به مانند یک حیوان خانگی. وقتی که در ساخت بازی های رایانه ای، سازنده با تمام وجود کار کرده باشد و واقعا عاشق بازی خود بوده باشد، وقتی بازیباز یا منتقد نیز آن را تجربه می کنند انگار که آن عشق به آنان نیز منتقل می گردد و به نوعی آن ها نیز عاشق بازی می شوند. یکی از سازندگانی که تاکنون ۳ عنوان بازی مختلف را ساخته است که در هر  ۳ آنها عشق نخستین فاکتوری است که در طراحی بازی، گیم پلی آن و در کلیت بازی دیده می شود و از این نظر به واقع یک سازنده خاص است، آقای Fumito Ueda و تیم سازنده او به نام تیم ایکو هستند که همواره و تا ابد از آنها به عنوان یکی از خوشنام ترین و هنرمندترین سازندگان حاضر در این صنعت یاد خواهد شد و عناوینی خلق کرده اند که نه نظیر آن ها پیدا می شود و مشابهی دارند و نه در طول گذر زمان و سال ها هرگز کهنه و قدیمی می شوند

بحث برانگیز تر بودن The Last Guardian از نظر طولانی شدن دوره ساخت و… بیشتر از آن جهت بود که اولا سازنده آن بسیار خوشنام و بزرگ بود و همه می دانستند احتمال عرضه یک شاهکار از او بسیار بالاست و این که در همان نخستین نمایش خود در در مراسم E3 سال ۲۰۰۹ تمام دنیا را مجذوب خود کرده بود و همگان حیرت زده و شگفت زده از زیبایی آن شده بودند وگرنه اگر این بازی یک عنوان معمولی و متوسط بود شاید این قدر بر روی دوره ساخت وی و این قبیل موارد تمرکز نمی شد. کارگردانی بازی برعهده آقای Fumito Ueda بود و در این بازی نیز می توان کاملا امضای خاص عناوین قبلی او از لحاظ استایل هنری، زمینه بازی و المان های گیم پلی را مشاهده کرد. این سازنده ابتدا در سال ۲۰۰۱ عنوانی به نام Ico را برای پلی استیشن ۲ منتشر نمود که خیلی سریع تبدیل به یک بازی بی نظیر از دیدگاه منتقدان و بازیبازان شد و یکی از برترین بازی های نسل ششم که پر بود از شاهکار های مختلف، لقب گرفت و موفق گردید تا امتیاز متای فوق العاده ۹۰ را کسب نماید. سپس ۴ سال بعد و در سال ۲۰۰۵ این سازنده عنوان دیگری را منتشر نمود به نام Shadow of the Colossus که حتی از قبلی هم بیشتر مورد استقبال گرفت و تبدیل به یکی از شاهکارهای نسل ششم و یکی از برترین عناوین تاریخ گردید و موفق شد تا امتایز متای ۹۱ را کسب نماید. نکته جالب اینجاست که وقتی این دو بازی چندین سال بعد در اواخر نسل هفتم برای کنسول پلی استیشن ۳ بازسازی و منتشر شدند باز هم فوق العاده عمل کردند و امتیاز متای ۹۲ را دریافت نمودند که تاییدی بر این موضوع بود که هنر ناب و عشق هیچ گاه کهنه و قدیمی نمی شوند. بعد از آن بود که ۴ سال بعد در سال ۲۰۰۹ این سازنده اعلام کرد که قصد دارد عنوانی با نام The Last Guardian را بسازد که از همان نمایش اول آن مشخص بود یک شاهکار دیگر در راه خواهد بود. کلیت داستان بازی این است که یک پسر بچه بامزه در قصری سنگی عظیم است و یک موجود غول پیکر بسیار عجیب و غریب که مخلوطی از چند جانور است و با این پسر بچه ارتباط برقرار می کند. ارتباطی عاظفی و زیبا که کلید پیش برنده بازی نیز هست. رابطه ای که در طول بازی بین پسرک و تریکو شکل می گیرد و مدام قوی تر می شود، بسیار جالب و زیبا است و به بهترین شکل ممکن طراحی شده است.

یک حرف عجیب و غریب و بیهوده. فقط چون بازی چندین سال ساختش طول کشید دیگر می شود بازی ضعیف! اگر برخی مشکلات آزار دهنده دوربین در برخی صحنه ها نبودند و کنترل بازی بهتر طراحی شده بود The Last Guardian یک عنوان تقریبا بدون نقص بود که جای هیچ حرفی را برای کسی نمی گذاشت اما همین الان نیز جزو برترین بازی های این نسل و بهتر است بگویم خاص ترین بازی های این نسل است و یک انحصاری عالی برای پلی استیشن ۴ محسوب می شود که هر چه بیشتر این موضوع را تایید می کند که سونی و پلی استیشن برای هر نوع سلیقه ای و در هر سبکی برای طرفداران خود بازی انحصاری دارند و از این لحاظ هیچ پلتفرمی یارای رقابت با آن را ندارد

تریکو به وضوح دارای یک شخصیت کامل و خصوصیات اخلاقی مخصوص به خود است و شدیدا نسبت به نوع رفتار شما با او حساس است و این حساسیت را در گوش کردن به دستورات شما کاملا نشان می دهد، درست مانند یک حیوان خانگی واقعی و این نوع از طراحی کردن هوش مصنوعی داینامیک برای تریکو واقعا تحسین برانگیز است. انیمیشن هایی نیز که برای تریکو خلق شده اند بسیار بسیار زیاد و متنوع و زیبا هستند و باعث می شوند تا هیچ گاه از مشاهده حرکات و رفتار این موجود دوست داشتنی خسته نشوید و مدام او را بیشتر دوست بدارید. The Last Guardian با ارائه یک داستان معرکه و نمایش شکل گیری یک رابطه احساسی بسیار یونیک، موفق شد تا پس از انتشار بازخوردهای بسیار عالی را از سوی مراجع و منابع معتبر گیمینگ دنیا و همینطور بازیبازان دریافت نماید. این عنوان فوق العاده زیبا، نهایتا از مجموع نقد ها و نمرات خود، به کسب امتیاز متای شگفت انگیز ۸۲/۱۰۰ نائل آمد تا به عنوان یکی از برترین بازی های انحصاری کنسول پلی استیشن ۴، نامش در دفتر تاریخ بازی های رایانه ای جاودانه گردد. The Last Guardian یک عنوان بسیار زیبا و فوق العاده است و اگر میبینید که نمرات آن مقداری پایین تر از دو شاهکار قبلی این سازنده شده است تنها و تنها به دلیل طولانی شدن بسیار زیاد روند ساخت بازی است که اولا باعث شد انتظارات مدام از بازی بالاتر برود و هم این که برخی از مکانیک ها و المان های بازی که اگر در همان زمان منتشر می شدند بسیار جدید و فوق العاده بودند با گذشت سال ها ان مقدار تازگی و جدید بودن را از دست داده اند هر چند که هنوز هم کمتر عنوانی را مشابه آن مشاهده می کنیم. در حقیقت بیشترین ضربه ای که این عنوان خورد فقط و فقط به خاطر طولانی بودن روند ساختش بود و بس وگرنه از لحاظ شاهکار بودن هیچ چیزی از دو عنوان فوق العاده Ico و Shadow of the Colossus کم ندارد و به همان اندازه زیبا و دوست داشتنی و صمیمی است.

 

The Last Guardian فوق العاده دوست داشتنی است و تجربه ای را به شما اعطا می کند که هیچ بازی در نسل هشت تجربه ای از این جنس را برای شما به همراه ندارد و همگام با پیشرفت در بازی مدام بیشتر عاشق ان می شوید و شیفته شخصیت های دوست داشتنی بازی مخصوصا تریکو می شوید که یک موجود فوق العاده شیرین و جذاب است و شما را به خود وابسته می کند درست به مانند یک حیوان خانگی. وقتی که در ساخت بازی های رایانه ای، سازنده با تمام وجود کار کرده باشد و واقعا عاشق بازی خود بوده باشد، وقتی بازیباز یا منتقد نیز آن را تجربه می کنند انگار که آن عشق به آنان نیز منتقل می گردد و به نوعی آن ها نیز عاشق بازی می شوند. یکی از سازندگانی که تاکنون ۳ عنوان بازی مختلف را ساخته است که در هر  ۳ آنها عشق نخستین فاکتوری است که در طراحی بازی، گیم پلی آن و در کلیت بازی دیده می شود و از این نظر به واقع یک سازنده خاص است، آقای Fumito Ueda و تیم سازنده او به نام تیم ایکو هستند که همواره و تا ابد از آنها به عنوان یکی از خوشنام ترین و هنرمندترین سازندگان حاضر در این صنعت یاد خواهد شد و عناوینی خلق کرده اند که نه نظیر آن ها پیدا می شود و مشابهی دارند و نه در طول گذر زمان و سال ها هرگز کهنه و قدیمی می شوند زیرا که هر گاه که به سراغ آن ها بروید باز هم تازه و زیبا هستند زیرا ذات هنر و عشق را خود دارند و هنر و عشق هیچ گاه رنگ و بوی کهنگی و قدیمی شدن را به خود نمی گیرند. The Last Guardian عنوانی است که عشق در سرتاسر آن جاریست. عشق شالوده The Last Guardian است و در جای جای دنیا و داستان آن ریشه دوانده است…. عشقی که در وجود شما نیز با تجربه کردن این بازی جاری می شود. عنوانی که علاقمند به هر سبک و هر نوع بازی که باشید باید آن را تجربه کنید زیرا عنوانی به این منحصر به فردی را تنها هر چندین سال یک بار شاید بتوان تجربه کرد و قطعا با بازی کردن آن، عاشق بازی خواهید شد و عشقی که سازندگانش در ساخت بازی صرف کرده اند را به وضوح لمس خواهید کرد.

۳ – The Darkness یک بازی معمولی بود

The Darkness

بله می رسیم به بک بازی دیگر استاربریز (بعد از Syndicate) که این یکی برای من یکی از برترین بازی هایی است که در زندگی ام تجربه کرده ام. شخصا از هر کسی که این حرف را بشنوم دیگر تا همیشه نظراتش و اظهاراتش در مورد دنیای بازی های ویدئوی ذره ای برایم ارزش و صحت ندارند و دیگر در واقع قبولش نخواهم داشت. The Darkness تاریکی محض است. قصه مرگ و غم و انتقام و فروختن روح به تاریکی. سرگذشتی غمناک و تراژیک از جوانی به نام جکی استکادو که نمی خواست سرانجامش این شود، ولی دست تقدیر، مافیای بی رحم و از همه مهم تر تاریکی، برایش خواب دیگری دیده بود. بدون شک هر وقت که بخواهم از برترین بازی هایی نام ببرم که در تمام دوران ۲۷ ساله ی گیمر بودنم آنها را تجربه کرده ام، عنوان The Darkness یکی از عناوین ثابت است که واقعا باید بگویم در تمام زندگیم عنوانی دقیقا شبیهش را ندیده ام و زمانی که آن را بازی می کردم واقعا حس و حال خاص و غیر قابل وصفی داشتم. در تمام زندگی ام کمتر عنوانی را مثل The Darkness بازی کرده ام. عنوانی که حس و حال خیلی خاصی دارد و شاید بهتر است بگویم “غم” خیلی خاصی دارد، چیزی مثل Nier Automata که بسیار یونیک و غمگین است و آدم را به درون خودش می کشد. The Darkness در زمره بازی هایی قرار دارد که اگر آن را تجربه کرده باشید، هیچ گاه از یادتان نخواهد رفت و گیم پلی بی نظیر، فضاسازی تاریک و غمگین و داستان خاص بازی را همیشه به یاد خواهید داشت. بازی The Darkness که عنوانی در ژانر ژانر اکشن نقش آفرینی اول شخص محسوب می شود، در نسل هفتم و در سال ۲۰۰۷ در اختیار دارندگان پلتفرم های Playstation 3 و Xbox 360 قرار گرفت، ساخت و توسعه این بازی را استودیو Starbreeze Studios عهده دار بود و کمپانی ۲K Games نیز در قامت ناشر این بازی جذاب و فوق العاده قرار داشت.

بله می رسیم به بک بازی دیگر استاربریز (بعد از Syndicate) که این یکی برای من یکی از برترین بازی هایی است که در زندگی ام تجربه کرده ام. شخصا از هر کسی که این حرف را بشنوم دیگر تا همیشه نظراتش و اظهاراتش در مورد دنیای بازی های ویدئوی ذره ای برایم ارزش و صحت ندارند و دیگر در واقع قبولش نخواهم داشت. The Darkness تاریکی محض است. قصه مرگ و غم و انتقام و فروختن روح به تاریکی. سرگذشتی غمناک و تراژیک از جوانی به نام جکی استکادو که نمی خواست سرانجامش این شود، ولی دست تقدیر، مافیای بی رحم و از همه مهم تر تاریکی، برایش خواب دیگری دیده بود. بدون شک هر وقت که بخواهم از برترین بازی هایی نام ببرم که در تمام دوران ۲۷ ساله ی گیمر بودنم آنها را تجربه کرده ام، عنوان The Darkness یکی از عناوین ثابت است که واقعا باید بگویم در تمام زندگیم عنوانی دقیقا شبیهش را ندیده ام و زمانی که آن را بازی می کردم واقعا حس و حال خاص و غیر قابل وصفی داشتم. در تمام زندگی ام کمتر عنوانی را مثل The Darkness بازی کرده ام. عنوانی که حس و حال خیلی خاصی دارد و شاید بهتر است بگویم “غم” خیلی خاصی دارد، چیزی مثل Nier Automata که بسیار یونیک و غمگین است و آدم را به درون خودش می کشد

برای کسانی که شاید زیاد با سازنده این بازی آشنایی ندارند باید بگویم این استودیو سازنده عناوینی مثل The Chronicles of Riddick ،Syndicate ،Payday 2 و Brothers: A Tale of Two Sons بوده است. بازی بعد از انتشار، خیلی زود برای خود نامی دست و پا کرد و به عنوان یکی از عناوین جذاب و شوترهای خاص آن سال نامش شنیده می شد. The Darkness از همان بدو عرضه مورد توجه صنعت بازی قرار گرفت و به واسطه گیم پلی بی نظیر، فضاسازی تاریک و غمگین و داستان خاص، بازخوردهای بسیار مثبتی را از سوی بازیبازان و منتقدین دریافت نمود که همگی یکصدا از این بازی به عنوان یک عنوان یونیک یاد می کردند ولی خب یونیک بودن خیلی وقت ها باعث می شود که خیلی ها آن را اصلا نفهمند. The Darkness که واقعا شایسته ی تمجید و تحسین بود، موفق شد تا امتیازاتی نظیر ۸۸ از وبسایت گیم اینفورمر، امتیاز ۸۵ از گیم اسپات و امتیاز ۸۳ از گیم تریلرز را کسب نماید و نهایتا توانست امتیاز متای عالی ۸۲/۱۰۰ را نیز به خود اختصاص دهد. نکته مهم اینجا بود که The Darkness از نظر خیلی ها که آن را تجربه کرده بودند از آن بازی ها بود که امتیاز متای آن نباید زیاد مورد توجه قرار گیرد زیرا عنوانی بسیار خاص است و نمی شود آن را به عنوان یک شوتر اول شخص معمولی نقد کرد و عنوانی مثل آن در بازار وجود ندارد و به معنای کامل یک بازی یونیک محسوب می شود.

اگر بازی The Darkness را تجربه کرده باشید می دانید که این بازی شبیه به هیچ عنوان دیگری نیست و تقریبا مشابهی ندارد، به همین خاطر نیز بسیار ارزشمند است. روند خلق چنین بازی هایی مانند “The Darkness” به این صورت نیستند که هر سال ۱۰ عدد مثل آن ها منتشر شود و جای هم را بگیرند و قبلی ها از یاد بروند، بلکه این مدل عناوین شاید در یک نسل ۲ یا ۳ عدد بیشتر نباشند که اینچنین خاص و متفاوت هستند.  The Darkness یک شوتر اول شخص با المان هایی است که آن را از هر بازی دیگری در سبک خود متمایز کرده است و حال و هوای بی نظیری به بازی بخشیده است. فضای بسیار خاص و غمناک، روایت زیبا و جذاب، وجود المان های شبیه به عناوین نقش آفرینی، گیم پلی خاص به دلیل وجود موجودات تاریکی و بسیاری از موارد دیگر از The Darkness عنوانی ساخته بود که بسیار خاص و جذاب و هیجان انگیز بود و تجربه ای بسیار لذتبخش را برای بازیبازان رقم می زد. به واقع اگر بخواهبم بازی هایی را انتخاب کنیم که نامشان کاملا با فضای بازی منطبق بوده و تمام بازی در نام آن نهفته باشد، بی شک The Darkness یکی از اولین هاست که به واقع مانند نامش تاریک و تاریک و تاریک است. همین حالا در آخر نسل هشت هم که بروید نسل هفت و این بازی را تجربه کنید کیف خواهید کرد.

در واقع باید گفت در دنیای بازی های رایانه ای و مخصوصا بین خیلی از بازیبازان این اعتقاد وجود داشته و دارد که ارزش The Darkness بسیار بیشتر از امتیاز متای آن است و آن را در زمره یکی از برترین بازی های سال ۲۰۰۷ محسوب می کنند (با این که متای ۸۲  بسیار خوب و قابل قبول است اما کسانی که به عمق این بازی و تاریکی رفته اند خوب می دانند که بازی فراتر از این امتیاز است). به واقع اگر بازی The Darkness را تجربه کرده باشید می دانید که این بازی شبیه به هیچ عنوان دیگری نیست و تقریبا مشابهی ندارد، به همین خاطر نیز بسیار ارزشمند است. روند خلق چنین بازی هایی مانند “The Darkness” به این صورت نیستند که هر سال ۱۰ عدد مثل آن ها منتشر شود و جای هم را بگیرند و قبلی ها از یاد بروند، بلکه این مدل عناوین شاید در یک نسل ۲ یا ۳ عدد بیشتر نباشند که اینچنین خاص و متفاوت هستند.  The Darkness یک شوتر اول شخص با المان هایی است که آن را از هر بازی دیگری در سبک خود متمایز کرده است و حال و هوای بی نظیری به بازی بخشیده است. فضای بسیار خاص و غمناک، روایت زیبا و جذاب، وجود المان های شبیه به عناوین نقش آفرینی، گیم پلی خاص به دلیل وجود موجودات تاریکی و بسیاری از موارد دیگر از The Darkness عنوانی ساخته بود که بسیار خاص و جذاب و هیجان انگیز بود و تجربه ای بسیار لذتبخش را برای بازیبازان رقم می زد. به واقع اگر بخواهبم بازی هایی را انتخاب کنیم که نامشان کاملا با فضای بازی منطبق بوده و تمام بازی در نام آن نهفته باشد، بی شک The Darkness یکی از اولین هاست که به واقع مانند نامش تاریک و تاریک و تاریک است. همین حالا در آخر نسل هشت هم که بروید نسل هفت و این بازی را تجربه کنید کیف خواهید کرد.

۲ –  Ninja Gaiden 3 یک بازی ضعیف است

Ninja Gaiden 3

درست است که آغاز کننده اصلی موج ساخت بازی های دشوار و هاردکور در نسل هفتم و بعد از آن آقای میازاکی و سری سولز هستند اما فرنچایز نینجا گایدن در نسل ششم و چند سال قبل از عرضه دیمونز سولز درجه سختی خیلی بالا و مرگباری را برای بازیبارها به همراه داشت. فرنچایزی که در سال ۲۰۰۴ پای به دنیای بازی ها گذاشت و آغازی بود بر یک سری بسیار زیبا و هاردکور. فرنچایز نینجا گایدن یک شروع رویایی داشت و زمانی که بازی اول سری در سال ۲۰۰۴ برای ایکس باکس منتشر گردید موفق شد تا متای ۹۱ را کسب کرده و سال بعد یعنی ۲۰۰۵ که نسخه پلی استیشن ۳ آن یعنی Ninja Gaiden Sigma منتشر شد نیز توانست موفق عمل کند و متای ۸۸ را کسب نمود. همچنین در سال ۲۰۰۵ یک نسخه انحصاری ایکس باکس با نام Ninja Gaiden Black نیز منتشر شد که بهترین نسخه کل این سری تا به امروز به حساب می آید و متای رویایی ۹۴ را کسب نمود. نسخه های ایکس باکس سری نینجا گایدن بدون نام اضافه و تنها با شماره عرضه شدند یعنی نینجا گایدن ۱ و ۲ ولی نسخه های پلی استیشن ۳ این سری که هر دو یک سال بعد از عرضه بازی برای ایکس باکس و ایکس باکس ۳۶۰ منتشر شدند در انتهای نام خود کلمه سیگما را نیز می دیدند و Ninja Gaiden Sigma و Ninja Gaiden Sigma 2 نام داشتند. بازی Ninja Gaiden 2 که دیگر مانند نسخه اول یک سورپرایز نبود، بعد از انتشار موفق شد تا امتیاز متای ۸۱ زا کسب کند و نسخه Ninja Gaiden Sigma 2 که سال بعد برای پلی استیشن۳ منتشر شد هم امتیاز متای ۸۳ را به خود اختصاص داد.

بعد از موفقیت دو بازی نخست سری بر روی هر دو پلتفرم پلی استیشن ۳ و ایکس باکس ۳۶۰، نوبت به تکمیل ۳ گانه و عرضه ی نسخه سوم رسید که بسیار هم مورد انتظار بود. بازی Ninja Gaiden 3 که کار ساخت و توسعه آن را Team Ninja برعهده داشت، عنوانی در ژانر هک اند اسلش محسوب می شود که در سال ۲۰۱۲ توسط کمپانی Tecmo Koei برای پلتفرم های PlayStation 3 و Xbox 360 منتشر گردیده است. همچنین یک سال بعد از عرضه ی این بازی، یک نسخه ی ارتقا یافته هم به نام Ninja Gaiden 3: Razor’s Edge توسط نینتندو برای Wii U منتشر شد و البته برای دو پلتفرم اصلی و اولیه ی بازی هم در دسترس قرار گرفت. بارزترین خصوصیت نسخه ی سوم هم مثل عناوین قبلی، دشواری بالای آن بود که به نوعی می شود گفت امضای این فرنچایز محسوب می شود و زمانی که خبری از بازی های سخت و هاردکور مانند امروز که خیلی از سازندگان بعد از دیدن موفقیت سوی سولز، بازی های سخت می سازند، نبود، سری Ninja Gaiden عناوینی هاردکور و پر از چالش بودند.

بعد از موفقیت دو بازی نخست سری بر روی هر دو پلتفرم پلی استیشن ۳ و ایکس باکس ۳۶۰، نوبت به تکمیل ۳ گانه و عرضه ی نسخه سوم رسید که بسیار هم مورد انتظار بود. بازی Ninja Gaiden 3 که کار ساخت و توسعه آن را Team Ninja برعهده داشت، عنوانی در ژانر هک اند اسلش محسوب می شود که در سال ۲۰۱۲ توسط کمپانی Tecmo Koei برای پلتفرم های PlayStation 3 و Xbox 360 منتشر گردیده است. همچنین یک سال بعد از عرضه ی این بازی، یک نسخه ی ارتقا یافته هم به نام Ninja Gaiden 3: Razor’s Edge توسط نینتندو برای Wii U منتشر شد و البته برای دو پلتفرم اصلی و اولیه ی بازی هم در دسترس قرار گرفت. بارزترین خصوصیت نسخه ی سوم هم مثل عناوین قبلی، دشواری بالای آن بود که به نوعی می شود گفت امضای این فرنچایز محسوب می شود و زمانی که خبری از بازی های سخت و هاردکور مانند امروز که خیلی از سازندگان بعد از دیدن موفقیت سوی سولز، بازی های سخت می سازند، نبود، سری Ninja Gaiden عناوینی هاردکور و پر از چالش بودند.

در بازی و گیم پلی آن در کنار مکانیک های همیشگی و آشنای سری یک سری تغییرات و المان های جدید هم به وجود آمده بود مثل “Steel on Bone” که شخصا این را خیلی دوست داشتم و یک حالت سینمایی بود که به بازیباز اجازه می داد اعضای بدن دشمن را در حالت صحنه آهسته قطع کرده و خشونت بالایی داشت و بسیار هم خونین بود. همچنین ریو هایابوسا شخصیت محبوب این سری در این نسخه با استفاده از kunai از برخی دیوارها بالا می رفت و می توانست از بالا به دشمنان حمله کند. همچنین می توانستید مخفیانه به پشت دشمن بروید و با یک ضربه کارش را بسازید. دشمنان جان سخت بازی هنگام نبرد صحبت می کردند و وقتی هم که به آنها ضربه می زدید و مجروح می شدند روی زمین به حالت زخمی و خونین درد می کشیدند و فریاد می زدند

در بازی و گیم پلی آن در کنار مکانیک های همیشگی و آشنای سری یک سری تغییرات و المان های جدید هم به وجود آمده بود مثل “Steel on Bone” که شخصا این را خیلی دوست داشتم و یک حالت سینمایی بود که به بازیباز اجازه می داد اعضای بدن دشمن را در حالت صحنه آهسته قطع کرده و خشونت بالایی داشت و بسیار هم خونین بود. همچنین ریو هایابوسا شخصیت محبوب این سری در این نسخه با استفاده از kunai از برخی دیوارها بالا می رفت و می توانست از بالا به دشمنان حمله کند. همچنین می توانستید مخفیانه به پشت دشمن بروید و با یک ضربه کارش را بسازید. دشمنان جان سخت بازی هنگام نبرد صحبت می کردند و وقتی هم که به آنها ضربه می زدید و مجروح می شدند روی زمین به حالت زخمی و خونین درد می کشیدند و فریاد می زدند. Ninja Gaiden 3 پس از انتشار اصلا در انداره های دو بازی نخست عمل نکرد و بازخوردهای متوسط و حتی رو به پایینی را از سوی منتقدان و طرفداران دریافت نمود.

Ninja Gaiden 3 پس از انتشار اصلا در انداره های دو بازی نخست عمل نکرد و بازخوردهای متوسط و حتی رو به پایینی را از سوی منتقدان و طرفداران دریافت نمود. این بازی نهایتا امتیاز متای عجیب و غریب  ۵۸ را کسب کرد که واقعا با هیچ متر و مقیاس و معیاری بیانگر کیفیت این بازی نبود و وقتی این بازی را تجربه می کردید می دیدید که یک هک اند اسلش خونین و خوش ساخت و دشوار مثل همیشه است ولی نمره اش در حد یک بازی افتضاح و آشغال است (نسخه ی Razor’s Edge متاهای ۶۷ و ۶۹ و ۷۰ را کسب نمود). واقعا حق این بازی کمتر از ۸ نبود ولی خب این بارخوردها و متای مسخره ی ۵۸ کار خودش را کرد و این بازی مثل دو نسخه ی اول عمل نکرد و از لحاظ فروش هم چندان راضی کننده نبود تا این فرنچایز لااقل تا امروز دیگر در سکوت باشد و در کل نسل هشتم هیچ خبری از نسخه جدید آن نشنویم و خالقینش هم چند سالی است که به سراغ ساخت یک فرنچایز هاردکور دیگر به نام Nioh رفته اند. یکی از اصلی ترین دلایل این که به این بازی نمره ی پایین دادند این بود که برای اولین بار در بازی های مدرن این سری، کارگردان بازی Tomonobu Itagaki نبود (کارگردانان این نسخه Fumihiko Yasuda و Yosuke Hayashi بودند) و در واقع از همان قبل عرضه بازی غرولندها شروع شده بود و شاید می شود گفت انگار از قبل عرضه این بازی محکوم به شکست بود چون برخی فکر می کنند کارگردان که عوض شود دیگر آن بازی حتی یک درصد هم شانس رستگاری ندارد و محکوم به افتضاح بودن است. 

این بازی نهایتا امتیاز متای عجیب و غریب  ۵۸ را کسب کرد که واقعا با هیچ متر و مقیاس و معیاری بیانگر کیفیت این بازی نبود و وقتی این بازی را تجربه می کردید می دیدید که یک هک اند اسلش خونین و خوش ساخت و دشوار مثل همیشه است ولی نمره اش در حد یک بازی افتضاح و آشغال است (نسخه ی Razor’s Edge متاهای ۶۷ و ۶۹ و ۷۰ را کسب نمود). واقعا حق این بازی کمتر از ۸ نبود ولی خب این بارخوردها و متای مسخره ی ۵۸ کار خودش را کرد و این بازی مثل دو نسخه ی اول عمل نکرد و از لحاظ فروش هم چندان راضی کننده نبود تا این فرنچایز لااقل تا امروز دیگر در سکوت باشد و در کل نسل هشتم هیچ خبری از نسخه جدید آن نشنویم و خالقینش هم چند سالی است که به سراغ ساخت یک فرنچایز هاردکور دیگر به نام Nioh رفته اند. یکی از اصلی ترین دلایل این که به این بازی نمره ی پایین دادند این بود که برای اولین بار در بازی های مدرن این سری، کارگردان بازی Tomonobu Itagaki نبود (کارگردانان این نسخه Fumihiko Yasuda و Yosuke Hayashi بودند) و در واقع از همان قبل عرضه بازی غرولندها شروع شده بود و شاید می شود گفت انگار از قبل عرضه این بازی محکوم به شکست بود چون برخی فکر می کنند کارگردان که عوض شود دیگر آن بازی حتی یک درصد هم شانس رستگاری ندارد و محکوم به افتضاح بودن است.

۱ – Middle Earth: Shadow of War در حد نسخه ی اول نیست

Middle-earth: Shadow of War

بله نیست! چون خیلی بزرگتر و بهتر شده است از همه نظر! اما نمرات چی؟ برعکس. بازی که پیشرفت می کند و بهتر می شود و بیشتر پولیش می شود و مشکلاتش رفع می شود، نمره اش کمتر می شود! در چنین وضعیتی هستیم. در سال ۲۰۱۴ بود که با انتشار عنوانی جدید، فرنچایزی بسیار زیبا و موفق در کارنامه سازندگان بازی به Monolith Productions و همینطور کمپانی برادران وارنر اضافه شد. عنوانی که مورد توجه بسیاری از بازیبازان و منتقدان قرار گرفت و به واسطه یک خلاقیت بزرگ که این روزها زیاد در بازی ها دیده نمی شود همه از آن به نیکی یاد کردند و حتی بزنده جوایز زیادی نیز در سال ۲۰۱۴ شد. این بازی که در دنیای بزرگ و بی پایان “ارباب حلقه ها” و در سرزمین میانه جریان داشت Middle-earth: Shadow of Mordor نام داشت که یک عنوان اکشن نقش آفرینی بسیار زیبا بود که موفق شده بود در تمامی بخش های خود اعم از داستان و گرافیک و صداگذاری و البته از همه مهم تر گیم پلی، فوق العاده عمل کند.  داستان زیبای بازی در کنار جلوه های بصری فوق العاده آن و گیم پلی خلاقانه و صداگذاری و موسیقی عالی سبب شد تا این بازی به عنوان یکی از بازی های بسیار موفق سال ۲۰۱۴ شناخته شود و امتیازات فوق العده ای را نیز دریافت نماید. وبسایت آی جی ان امتیاز ۹٫۳ را به این عنوان اختصاص داد و نهایتا بازی با متای ۸۷ به کار خود پایان داد. اگر بخواهیم به دلیل اصلی تحسین های بسیار زیادی که از بازی Shadow of Mordor انجام شد اشاره کنیم بدون شک پاسخ قطعی باز می گردد به سیستمی خلاقانه و بی نظیر به نام Nemesis. سیستم Nemesis همان چیزی بود که ۲ ساخته زیبای Monolith یعنی سری عناوین Middle-Earth را تبدیل به عناوینی خیلی خاص کرده است. نحوه برخورد دشمنان و واکنش های آنها، ساختن ارتش، خیانت، ارتقا و رشد کردن درجه سربازان و … مواردی بود که باعث شد بازی Shadow of Mordor جوایز خیلی زیادی را کسب کند و بسیار تحسین شود. با موفقیت این بازی کاملا قابل پیش بینی بود که باید منتظر نسخه بعدی هم باشیم که همین اتفاق افتاد و ۳ سال بعد از انتشار نسخه اول، بازی دوم سری نیز عرضه شد که Middle-Earth: Shadow of War نام داشت.

بله Middle Earth: Shadow of War در حد نسخه ی اول نیست! چون خیلی بزرگتر و بهتر شده است از همه نظر! اما نمرات چی؟ برعکس. عنوانی که پیشرفت می کند و بهتر می شود و بیشتر پولیش می شود و مشکلاتش رفع می شود، نمره اش کمتر می شود! در چنین وضعیتی هستیم.

ساخت بازی Middle-earth: Shadow of War را مانند بازی قبلی، Monolith Productions برعهده داشت و کمپانی Warner Bros. Interactive Entertainment در تاریخ ۲۷ سپتامبر ۲۰۱۷ این بازی مورد انتظار را برای پلتفرم های پلی استیشن ۴، ایکس باکس وان و رایانه های شخصی منتشر نمود. در بازی Middle-Earth: Shadow of War سیستم نمسیس دوباره بازگشت و این بار تغییراتی در جهت باز هم عمیق تر شدن و بهتر شدن و کاملا گره خوردن با روایت داستان بازی را به خود دید و در واقع بهبود یافته تر و کامل تر از قبل شد. سیستم Nemesis در این بازی همان عمق همیشگی را دارا بود اما باید بگویم حتی کسانی که در بازی اول کاملا با این سیستم آشنا بودند باز هم مواقعی در Shadow of War حس می کنند که نیاز دارند مقداری در مورد سیستم Nemesis در این بازی جدید بیشتر بدانند و یاد بگیرند تا بتوانند کاملا به آن احاطه یابند. بگذارید تا کمی در مورد گیم پلی بازی و سیستم نمسیس در این نسخه صحبت کنیم. Middle-Earth: Shadow of War دارای ۵ منطقه و ناحیه مختلف است که Minas Ithil, Cirith Ungol, Gorgototh, Nurnen و Seregost نام دارند. هر کدام از این مناطق ماموریت های خود را برای انجام دادن دارا هستند که مثلا شامل بالا رفتن ار برج ها و باز کردن درب های Ithildin و … هستند و البته هر منطقه هم توسط گروهی از ارک ها محافظت و نگهبانی می شود که از ارک های کوچک که مثل مور و ملخ بر سرتان می ریزند گرفته تا Overlord ها و ارک های بسیار قدرتمند را شامل می شوند. هدف نهایی شما در هر منطقه از پای در آوردن Overlord آن بخش و تصرف کردن قلعه ای است که او در آن حکمرانی می کند اما برای این کار شما باید کارهای خیلی زیادی از تکه تکه کردن، جنگیدن، dominate یا تسخیر کردن فرماندهان و باز کردن راه رسیدن به Overlord از طریق فرماندهان زیرین تا درجه بالای ارتش او را انجام دهید. اینجا جایی است که سیستم Nemesis به کار می آید.

اگر بخواهیم واقع بین باشیم باید گفت این نسخه از هر جهت نسبت به بازی قبلی یعنی Shadow of Mordor کامل تر بود چه از نظر گیم پلی و چه از نظر سیستم نمسیس و… اما نکته ای که باعث شد این نسخه امتیاز کمتری از بازی قبلی کسب کند این است که بازی قبلی با معرفی سیستم نمسیس یک حرکت کاملا جدید و نو را به اجرا در اورد که همه را شگفت زده کرد ولی Shadow of War همان المان های موفق بازی قبلی را بهبود بخشید و کامل تر کرد که بسیار هم خوب و عالی است ولی از نظر منتقدین نه به اندازه “یک حرکت جدید و خلاقانه” که در Shadow of Mordor دیده بودیم. انگار که یک بازی که در نسخه ی اولش چیز جدیدی می اورد باید در نسخه های بعدی اش هم دوباره یک چیز جدید دیگر بیاورد که آقایان راضی باشند. خب معلوم است که بازی اول کار جدیدی می کند و سپس بازی های بعغدی کامل تر و بهترش می کنند دقیقا کاری که این بازی هم کرد ولی متاسفانه نمراتش کمتر شد. وقتی به عنوان دو بازی نسل هشتمی اکشن نقش آفرینی به نسخه اول و دوم Middle Earth نگاه می کنیم قطعا Middle-earth: Shadow of War کامل ترو باکیفیت تر است. پس اگر از بازی نخست خوشتنان آمده شک نکنید از بازی دوم بیشتر خوشتان می آید.

جالب اینجاست که اگر هر یک از این فرماندهان شما را بکشد (که این مورد زیاد هم پیش می آید چون در بازی ممکن است به یک فرمانده خیلی قوی تر از سطح خود برخورد کنید) در رده بندی سازمانی ارتش ارک ها ارتقا درجه یافته و قدرتمندتر می شد که این موضوع کار را در سیستم نمسیس بسیار حساس کرده. است. Middle-earth: Shadow of War موفق شد از سوی منتقدین و بازیبازان بازخوردهای مثبتی را دریافت کند (البته نه به اندازه بازی قبلی) و به واسطه سیستم بی نظیر و تکامل یافته نمسیس مورد تحسین اکثر منابع و مراجع معتبر گیمینگ در دنیا قرار گرفت. این بازخوردهای مثبت در نهایت منجر به کسب امتیاز متای بسیار خوب ۸۱/۱۰۰ برای Middle-earth: Shadow of War شد. اگر بخواهیم واقع بین باشیم باید گفت این نسخه از هر جهت نسبت به بازی قبلی یعنی Shadow of Mordor کامل تر بود چه از نظر گیم پلی و چه از نظر سیستم نمسیس و… اما نکته ای که باعث شد این نسخه امتیاز کمتری از بازی قبلی کسب کند این است که بازی قبلی با معرفی سیستم نمسیس یک حرکت کاملا جدید و نو را به اجرا در اورد که همه را شگفت زده کرد ولی Shadow of War همان المان های موفق بازی قبلی را بهبود بخشید و کامل تر کرد که بسیار هم خوب و عالی است ولی از نظر منتقدین نه به اندازه “یک حرکت جدید و خلاقانه” که در Shadow of Mordor دیده بودیم. انگار که یک بازی که در نسخه ی اولش چیز جدیدی می اورد باید در نسخه های بعدی اش هم دوباره یک چیز جدید دیگر بیاورد که آقایان راضی باشند. خب معلوم است که بازی اول کار جدیدی می کند و سپس بازی های بعغدی کامل تر و بهترش می کنند دقیقا کاری که این بازی هم کرد ولی متاسفانه نمراتش کمتر شد. وقتی به عنوان دو بازی نسل هشتمی اکشن نقش آفرینی به نسخه اول و دوم Middle Earth نگاه می کنیم قطعا Middle-earth: Shadow of War کامل ترو باکیفیت تر است. پس اگر از بازی نخست خوشتنان آمده شک نکنید از بازی دوم بیشتر خوشتان می آید.


بخش اول مقاله

بخش دوم مقاله

بخش سوم مقاله

بخش چهارم مقاله

بحش پنجم مقاله

بخش ششم مقاله

بخش هفتم مقاله

به این پست امتیاز دهید.
بازدید : 191 views بار دسته بندی : دسته‌بندی نشده تاريخ : 31 اکتبر 2020 به اشتراک بگذارید :
دیدگاه کاربران
    • دیدگاه ارسال شده توسط شما ، پس از تایید توسط مدیران سایت منتشر خواهد شد.
    • دیدگاهی که به غیر از زبان فارسی یا غیر مرتبط با مطلب باشد منتشر نخواهد شد.